• امروز : دوشنبه, ۱۹ شهریور , ۱۴۰۳
  • برابر با : Monday - 9 September - 2024
کل اخبار 24961
5

بیداران کوه

  • کد خبر : 71564
  • 12 اسفند 1400 - 19:59
بیداران کوه
بام نیوز: به کوه رسیدم ، نگاهش کردم ، سنگی از آغوشش قِل خورد و رفت پائین ، شانه هایش می لرزید.

به کوه رسیدم ، نگاهش کردم ، سنگی از آغوشش قِل خورد و رفت پائین ، شانه هایش می لرزید !.

گفتم : می شود بنشینم؟
رویش را به من برگرداند و با بی حوصلگی گفت : دلت می‌خواهد بنشین .

کوله ام را به صخره ای تکیه دادم و گفتم : اگر بنشینم حرف میزنم ها….
گفت : حرف زیاد شنیده ام جوان … سکوت را بلدی ؟
گفتم : بلدم ، اما تا نگوئی از چه میلرزی نمی‌روم
گفت : اگر سکوت کنی خواهی دانست …

در کنارش نشستم ، ساعتی گذشت …. او هیچ نگفت !!
اما باد از پیشمان گذشت ، ابر کمی بارید و خیسمان کرد ، و چکاوکی بی هراس با معشوقه اش بر شانه مان نشستند ، چیزی در گوش هم خواندند و پریدند . من و کوه با هم خندیدیم .
بر تپه ای دورتر ، گله ای گراز بی آنکه بدانند برای چه سکوت کرده ایم ، از شیار پیشِ رو به دره رفت و نپرسید اینجا چه می کنید و چه می خواهید ؟

آنسوتر ، درست زیر پایمان دو بوتۂ گوَن چنان عاشقانه در هم تنیده بودند که انگار پس از سال‌هاست ریشه در هم دوانده و به هم رسیده اند .صدای رود شادانه می آمد ، به گمانم عروسی یکی از صخره های در مسیر بود .
نمیدانم ….به گمان زمان را گم کرده بودم . باد دوباره برگشت ، این بار بیتعارف به گونه ام چسبید ! کمی سرخ شدم و خجالت کشیدم ، شانه ام لرزید ، درست مثل کوه . و دلم قِل خورد تا انتهای دانشی عارفانه .

اینک کوه در سکوتی به درازای دانستن ، دست بر شانه ام گذارده بود و بی اختیار گونه هایمان از شوق همدلی تبدارِ اشک بود ، ناگهان نگاهمان به هم گره خورد .
کوه با لبخند گفت : حالا چیزی بگویم ؟
گفتم : نه کوه جان …..لطفأ سکوت کن .

 

لینک کوتاه : https://www.bamnews.ir/?p=71564

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.