وقتی به نزدیک قله منار رسیدیم هوا خیلی خراب شد تگرگ آغاز شد و یک لحظه هوا تاریک شد.
وقتی از همه با تابلو عکس میگرفتم احساس خطر میکردم تا اینکه عکسها تموم شد.
یکی از همنوردام ازم گوشی رو گرفت گفت ازت عکس بگیرم تابلو متحرک بود گرفتم دستم عکس بگیرم دیدم برق تو بدن من به جریان افتاد.
صدای وز وز میومد لحظه به لحظه زیاد میشد یک لحظه دیدم همنوردم میخنده میگه موهات چرا سیخ سیخ شده دستم قفل شده بود نمیتونستم تابلو رو ول کنم یک لحظه به خودم اومدم همنوردم گفت گوشیتو بگیر بریم ناخداگاه دستم رفت سمت گوشی تابلو افتاد زمین.
فرار کردیم یک لحظه صدا وحشتناکی اومد احساس کردم یکی با چوب زد سرم اون لحظه چیزی نبود ۴ ساعت بعد دیدم سرم باد کرده.