• امروز : دوشنبه, ۳ اردیبهشت , ۱۴۰۳
  • برابر با : Monday - 22 April - 2024
کل اخبار 24660
2
گزارش صعود

خاطرات صعود به دماوند

  • کد خبر : 5827
  • 23 آبان 1399 - 8:17
خاطرات صعود به دماوند
خاطرات دماوند نود و دو توسط خدیجه شیخ مرادی عضو هیات کوهنوردی ایلام

دماوند

صبح روز پنج شنبه سیزدهم تیرماه ایلام را با یک مینی بوس هیوندای سفید رنگ برای صعود به قله ۵۶۷۱دماوند ترک گفتیم،

ناهار را در پارکی در اسدآباد خوردیم و حرکت ادامه پیدا کرد،ساعت نه شب به تهران رسیدیم،معصومه به ما پیوست و ساعت یازده شب به قرارگاه پلور رسیدیم:آنجا ماندیم تا صبح ….

صبح که چشمانم را گشودم ،ازپشت پنجره اتاق دماوند باشکوه روبرویم ایستاده بود ،جبهه غربی برگزیده شده بود برای رسیدن به قله مه آلودش

سوار شدن بر نیسان در کوهپایه های سرسبز دماوند و تلق تولوق خوردن و بالا و پایین رفتن و جیغ وداد بچه ها تجربه ای جالب را برایمان رقم زد.

کوله بر دوش انداختیم و ساعت ده وسی دقیقه حرکت آغاز شد:برای فتح قلعه سیمرغ !

پناهگاه سیمرغ در جبهه غربی دماوند قرار دارد که بعد از ۵ ساعت و با احتساب استراحتهای طول مسیر به آن رسیدیم.

جایی شبیه به کلبه پدربزرگ هایدی در کوههای آلپ

طبقه دوم را با زیراندازها مفروش و بساط ناهار را برپا کردیم:سفره های رنگارنگ…

بعد از صرف ناهار همنوردان به درون کیسه خوابهایشان رفتند ولی خیال دور و درازی که از مدتها قبل مرا به سوی خود فراخوانده بود نگذاشت که چشم برهم بگذارم و بخوابم از پناهگاه بیرون آمدم وبه صدای آبی که از طرفین پناهگاه جاری  بود و از برفاب یخچالهای بالا دست سرچشمه می گرفت گوش سپردم:چشم به بالا دوخته بودم آیا می توانم بر قله اش بوسه بزنم.

ساعت ۴صبح روز شنبه صدای زنگ بیدارباش موبایلها همه را از جای خود بلند کرد:باید آماده میشدیم و دل می سپردیم به راهی که به سوی قله میرفت…

ساعت ۵:۱۰دقیقه صبح آهسته آهسته حرکت آغاز شد،کمی سمت چپ (شمال) را گرفتیم و از دره ای در سمت چپ پناهگاه روبه قله رفتیم،هوا سرد بود نه آنگونه که مانع حرکتمان شود.

هر قله برای خودش داستانی دارد و داستان دماوند هم با همه قله ها فرق دارد،دو یا سه روز میهمانش هستی ولی خاطره اش برای یک عمر با توست.

هرکس را به شکلی آزماید،فاتح تمام قله های دنیا هم باشی باید امتحانت را پس بدهی و نیازاری دل کسی را به حرفی ،سخنی و یا اشارتی .

دماوند برای هرکسی داستانی دارد…

بعضی ها به هر قیمتی می خواهند به قله اش برسند ،دماوند هم دستهایش را برایشان می گشاید ولی حس تلخ بازنده بودن وقتی که آن بالا ایستاده اند شرنگی است که دماوند به جانشان می ریزد.

وچه بسا  به کسانی که از میانه راهش برمی گردند افتخار صعود و فتح قله اش را می بخشد،این خاصیت دماوند است.

دماوند تو را به نبرد خود فرا می خواند،جنگجویی را در درونت بیدار می کند که روح مبارزه را در وجودت زنده می کند و لحظه به لحظه و نفس به نفس همراهت می شود،جنگجویی که در تصورت هم نمی گنجد تا این اندازه قدرتمند باشد و توانستن را برایت معنا می کند.

در کش و قوس مبارزه سرانجام قله پدیدار می شود،اول باور نمی کنی،اما براستی به قله رسیده ای و جنگجوی درونت بر سختی راه فائق آمده است

ساعت ۱۳:۵۰ دقیقه است و قله برای لحظاتی در مه فرو می رود،اما مه کنار می رود و ثبت لحظه هایی که شاید هیج وقت تکرار نشوند آغاز می گردد. مادر گریه می کند ،هر کس یک جور خاصی با قله خلوت می کند

من اما احساس شادی و اندوهی توأمان وجودم را فرا گرفته است،از پروردگار بی همتا که این توان را به من بخشید که بر بلندترین نقطه از خاک ایران زمینش بوسه بزنم سپاسگزاری می کنم.

لحظه ای است ایستادن بر اوج،باید دل بکنی و راه بازگشت در پیش بگیری ،به سراشیبی تندی می رسیم مادر حرکتش کند می شود مجبوریم پا به پای او پایین بیاییم،حفظ تعادل سخت می شود :چندین و چندبار زمین می خوریم ،مادر هم همینطور،کمرش درد می گیرد و به سختی راه می رود معصومه و گاهی من پشت سرش راه می رویم آخرین نفر به پناهگاه می رسیم،در آستانه تاریک شدن هوا…

آقای پاشاپوریان سرپرست برنامه هم صبورانه با ما قدم برداشت و بعد از ما وارد پناهگاه شد،

دوباره  به پناهگاه پناه آوردیم کلبه ای دوست داشتنی که احساس قرابت خاصی با آن داشتم :کاش میشد مدتی در سکوت کوهستان دماوند در جبهه غریب غربی و در این پناهگاه بمانی و دور شوی از تمام استرسهای معمول شهرنشینی.

بعد از ۱۶ ساعت کوهنوردی خواب مرهم خوبی برای خستگی است اما بی فایده است این چشهما گرم نمی شوند و صبح یک شنبه فرا می رسد باید دل بکنیم از دماوند.

پناهگاه را ترک می کنیم و بعد از یک ساعت و اندی به نقطه شروع که اکنون نقطه پایان است می رسیم ،نیسان ها آمده اند که ما را به قرارگاه پلور ببرند :نگاه همه به دماوند است که لحظه به لحظه ازآن دور می شویم به پیشنهاد آقای حیدری در مسیر توقف  می کنیم و از شقایقهای زیبای دامنه دماوند عکس می گیریم.

در قرارگاه پلور دوباره کوله ها رو جمع وجور کردیم و ساعت دوازده ظهر سوار بر مینی بوس دل به جاده های دور و درازی که قرار بود ما را به ایلام برسانند سپردیم،در تهران معصومه و مادر از ما جدا شدند و صبح روز دوشنبه هفدهم تیرماه به ایلام رسیدیم.

 

خاطرات دماوند نود و دو توسط خدیجه شیخ مرادی عضو هیات کوهنوردی ایلام

لینک کوتاه : https://www.bamnews.ir/?p=5827

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.