یه زمانی بود که کوله می بستیم ، تلفن پشت تلفن هماهنگ میکردیم ، تدارک می دیدیم … برنامه میرفتیم..
دلم تنگ شده برای استرس و نگرانی شبهای قبل از صعود ، نگران خواب نموندن و به موقع سر قرار رسیدن .
دلم تنگ شده برا دقایق انتظارِ سر قرار ،
نکنه کسی کنسل کرده باشه ،کسی خواب مونده باشه …
پس فلانی کو چرا نیومده ؟
آقا حرکت کن ،مقصر خودشه ،نه ۵ دقیقه دیگه صبر میکنیم اومد ،اومد وگرنه حرکت میکنیم…..
دلم تنگ شده برا گرگ ومیش روستای مبدا صعود، برا کوچه های خلوتش ،برا اون سربالای اول کار و اون اولین جوی آبی که در مسیر هست ….
چقدر دلتنگ چراغ پیشونیم شدم ، چراغی که همیشه تو کوله جای ثابتی داره …
دلتنگ شنیدن صدای تق تق برخورد نوک باتوم ها روی سنگها شدم ،چه دلنشین صدایی.
الان دیگه یواش یواش همه جا پر میشه از گلهای ریز و درشت و رنگانگ …
گلهای که از لای سنگها بیرون زدند
الان دیگه از همه جا آبها جاری میشن ، چقدر آبشار ،شُر،شُر،شُر ..
دلم تنگ شده برا پاکوبها ، یال ها. نقابها
تابلو روی قله. رودها. چشمه ها . صبحانه
دورهمی. چشم انداز رو قله ها .
دلم تنگ شده ولی تحمل میکنم تا دوباره
به آغوش کوهستان برگردم



















