در شیب های تند پابه پای نرفتن صبوری می کنم تا اراده ام عاقل شود …
صبوری می کنم تا کوهنورد بودنم کامل شود…
صبوری می کنم تا طلوع تبسم قله ،
که سهم سایه سنگین کوه و ضربه های سوزنی برف و یخ ها ذره ای از ادامه راه منصرفم نکند…
صبوری میکنم و پلک برهم میزنم تا گرمای آن تسلی انجماد آینه چشمم باشد…
تا ناامیدی ، درمانده و مستاصل آهسته در گوشم نجوا کند که وقت بسیار است ، میروم ولی دوباره باز خواهم گشت …
و منِ مجنون بی خیال کرختی انگشتانم به عشق صعود ، دلگرم و سبکبال ادامه میدهم و دلم گرمِ خورشیدی ست که می تابد …
تا سجده بندگی در قله معنا یابد و ذره ای از عظمت الهی را گوارای جان کنم …
صبوری می کنم و در کوله ام توشه ای از آرامش پرمی کنم تا ذخیره ای گردد برای ادامه زندگی …
نرگس فرهادی