شير خفته : اين اسميه كه آدم وقتي روبروي اين قله وايميسته براش تداعي ميشه. 

قله اي  مسطح؛ خيلي مسطح. با شيب هاي پرتگاهي اطرافش.

 ما يعني من عليرضا مؤمني ، معصومه حقيقي، مجتبي كياني ،بهمن ياري، حسين ساعدي،علي نكوئيان،داوود كريمي،مينا طاهري، بهاره غلامي،مهسا مقدس، امير فراهاني، فاطمه ترابي پور، سارا اميني، ريحانه رمضانپور و سعيد رحيمي  چهارشنبه ۲۱/۱۰/۸۸ ساعت ۸ شب ايستگاه راه اهن بوديم و بعد از جمع شدن همه و عبور از گيت سوار قطار حركت ۲۰:۵۵  تهران يزد شديم.قطار برا بعضي ها تازگي داشت و فكر ميكنم  تا حدودي راحت بودن. حدود ۵:۱۵ صبح پنج شنبه به ايستگاه يزد رسيديم.بعد از پياده شدن گوشه اي داخل ايستگاه جائي رو برا خودمون پيدا كرديم و من با راننده ميني بوسي كه قبلا با هاش هماهنگ كرده  بودم تماس گرفتم و تا ساعت    ۶  كه قرار بود دنبالمون بياد همونجا مونديم و بعد با ميني بوس كه رانندش ادم جا افتاده اي بود به سمت مبدا صعود كه روستاي زيبا و ديدني ده بالاست  راه افتاديم. برا رسيدن به اونجا بايد به شهرستان تفت رفته و از اونجا با گذر از جاده اي پر پيچ وخم به دو راهي ميرسيم كه سمت راستيش به ده بالا ميرسه و چپي به تزرجان ميره. ما وارد  جاده راستيه شديم ،راننده بين صحبت هاي من با بچه ها از برفخانه شنيده بود و فكر ميكرد كه ما قصد صعود اونجا رو داريم هرچند من قبلا گفته بودم كه ميخوايم ده بالا بريم  وبا تماس هايي كه با موبايلش  ميگرفت يه مسيري انتخاب كرد كه داشت از جايي كه ما ميخواستيم پياده شيم دور ميشد من متوجه شدم و برگردوندمش به طرف حسنيه داخل ده ادامه داديم . من قصد داشتم تا اونجائي كه ممكنه با ميني بوس بالا بريم تا از برنامه جلو باشيم و بچه ها بيخودي انرژي شونو صرف بالا رفتن از كوچه هاي ده نكنن. ولي متاسفانه كوچه اي كه به ابتداي  مسير ختم ميشد رو رد كرديم و خيلي بالاتر پياده شديم كه همين باعث درد سر شد يعني از ساعت ۷:۵۰ كه ما از ميني بوس پياده شديم و يك ربع بعد راه افتاديم يه چيزي حدود يك ساعت طول كشيد تا ما دامنه شيركوه رو تراورس كنيم و به ابتداي دره صعود برسيم. اينه كه من تاكيد ميكنم توراه ،قبل از رسيدن به مسجد توي ده بايد به تابلوهاي كوچكي كه راهنمايي ميكنه و دست راست جاده نصب شده دقت بشه تا بتونيم راحت به پاي مسير برسيم. حدود ۹:۰۵ ما به گردنه اي رسيديم كه بعد از فرود از اون به ابتداي مسير رسيديم  چون  از اب داشتن چشمه مطمئن نبودم و بچه ها آب ورنداشته بودن(خودم گفته بودم ور ندارن) تو راه از كف مسير رودخونه كه جوي خيلي كوچيكي  توش جاري بود آب برداشتيم اما يه كم كه بالاتر رفتيم به لوله آبي رسيديم كه پرآب بود ازون آب برداشتيم. ادامه داديم تااز يك حوضچه پر آب عبور كرديم   به ابتداي شيب صعود رسيديم كه كمي بالاتر حدود ۱۰:۳۵ به چندتا  درخت رسيديم  كه كنار خرابه اي بود وفكر ميكنم مزرعه آمحسن كه ميگن همينه. چشمه اي كه يادم بود اونجاست آب داشت ، هر چند  كه آب داشتيم. استراحتي كرديم وراه افتاديم مسير تا رسيدن به پاي ديواره ها شيب نسبتا تندي داره و با زيگزاگ ارتفاع ميگيره كفش يكي از بچه ها اذيتش ميكرد تو شيب با يكي دو نفر موند تا بهش رسيدگي كنن تيم ادامه داد تا به ابتداي ديواره ها رسيد. اونجا صبركرديم تا اون دو سه نفر برسن در اين حين بچه ها استراحتي كردنو بعضي ها هم مشغول تماشاي ديواره ها شدن و بعضي ها هم دستي بهش زدن و چندتا گيره گرفتن. بعد از رسيدن بچه هايي كه عقب بودن يه جفت كتوني كه سعيد تو كولش اضافه داشت به اوني كه كفش پاشو اذيت مي كرد داد و ديگه مشكلش حل شد .راه افتايم از كنار ديواره هايي كه  چندان هم مطمئن بنظر نميرسن عبور كرديم  تا به دره رسيديم اونجا بايد كمي ارتفاع كم كنيم از كنار سنگ بزرگي پايين رفتيم و وارد دره شديم وبه سمت چپ دره رفتيم بعد از مدتي  پا كوب دوباره وارد دره ميشه واز لاي سنگها عبور ميكنيم تا به لوله  آبي كه از بالا كشيده شده ميرسيم  هواي اين دره كمي سرد ه . چون ارتفاعات دو طرف دره سايه انداختن ومعمولا اگه برف باشه يخ ميزنه. بالاتر از اين لوله سمت راست  يه دره با شيب تندتر  هست كه بهش ميگن دره نجيب. چندتا تابلو هم بصورت واضح نصب شده كه مسير رو نشون  ميده. ۱۲:۳۰   رسيديم اينجا  . باز يه استراحت كوتاه و وارد دره شديم چون شيب زياد بود و زيگزاگ خوبي نداشت بچه ها با كمي سختي بالا اومدن . تيم يه خورده فاصله دار شد. بالاي دره همه وايستاديم تا عقب تيم هم برسه . از بالاي دره كه باز هم تابلو زده شده به سمت چپ تراورس همراه با شيب خيلي ملايم داريم  تا به جانپناهها برسيم . تو اين تيكه از مسير برف يخزده هست كه مشكلي ايجاد نكرد فقط گل زيادي به كفش ميچسبه.حدوداي ۲:۴۵ به جانپناهها رسيديم . دو تا جانپناه نسبتا تميز با  كف فرش شده يكي سنگي و ديگري فلزي موجوده كه يكي دوتا توالت هم داره و از همه مهمتر لوله آبي هست كه معلوم نيست از چقد بالاتر كشيده شده و خوشبختانه يخ نزده.(دست بچه هاي استان يزد درد نكنه.)بعد رفع خستگي و خوردن ناهار،ازبچه ها پرسجو كردم براي آمادگي صعود و ۳:۴۰ همه گروه بجز يك نفر صعود رو شروع كرديم. از جانپناه تا قله بيشتر مسير برف داره ولي با عمق كم (برعكس پايين جانپناه كه همَش خشك بود اونم تو اين فصل سال)  كه اگه تو مسير پاكوب شده ي  از قبل حركت كنيم چندان مشكلي نداره . قله با آنتني كه روش نصب شده از پايين كاملا مشخصه و فريب دهنده از بعد جانپناه بصورت مشخص تيركهايي با فاصله نصب شده و بعضي جاها هم سنگ چين وجود داره. منتها مسير تيركها يه كمي به دره سمت چپ كه پرتگاهي هست نزديكه و ما چون میدونستيم موقع برگشت به تاريكي ميخوريم  داوود  مسير رو كاملا با   جي پي اس  تِرَك كرد و موقع برگشت به دردمون خورد.هنگام صعود نرسيده به تيرك آخر كه بعد از اون ديگه بايد  به سمت چپ تراورس ميكرديم و روي خط الراس قرار ميگرفتيم بچه ها خسته بودن و بعضي ها صعود براشون سخت شده بود اين بود كه باز فاصله بين تيم زياد شد من كه جلوي تيم بودم بعد از تراورس بچه ها رو با فاصله ميديدم  در اين ميان مسوول فني تيم حالش چندان مساعد نبود و با عقب دار تيم به سمت جانپناه برگشت بقيه تيم بجز يك نفر كه اونم حالش خوب نبود و داوود كه عقب داري رو بعد از عقب دار اصلي كه پايين رفته بود به عهده داشت به قله صعود كردن يعني در مجموع ده نفر. (ساعت ۵:۲۰  ) كه غروب شده بود .سريع چندتا عكس گرفتيم و به سمت پايين راه افتاديم . تو راه داوود و اون يكي كه حاش خوب نبود به ما پيوستن . تو تاريكي با استفاده از تيركها و جي پي اس به سمت جانپناه حركت مي كرديم با بي سيم هم با اوني كه تو جانپناه مونده بود در ارتبا ط بودم و مي پرسيدم كه دو نفري كه پايين رفتن رسيدن يا نه. كه خوشبختانه سالم رسيده بودن . تيم ساعت۷:۱۰ شب به جانپناه رسيد . مسوول فني مي خواست كه بچه ها تمرين كمپينگ داشته با شن . يعني چادرهايي كه همراه آورده بوديم رو برپا كنن.(آخه اين برنامه از جمله پيش برنامه هاي دماوند تقويم بود).ولي  با وجود خالي بودن جانپناهها و خسته بودن بچه ها اين كار و نكرديم. ۶ صبح جمعه پا شديم و بعد از صبحونه و گرفتن چندتا عكس ۷:۳۰ بسمت پايين راه افتاديم. توراه برگشت به چندتا از بچه هاي بسيج يزد برخورديم و همين طور گروه ايرانخودرو تهران(هنگام عبور از كنار ديواره ها ) كه از شرايط مسير چندتا سووال از من كردن . ادامه داديم تا ۱۰ رسيديم به چشمه كنار خرابه ي اول مسير. يك ربعي رو استراحت كرديم و به طرف پايين راه افتاديم  با راننده ميني بوس كنار مسجد توي ده هماهنگ كردم تا رسيدن به اونجا توي ده پياده روي كرديم و بچه ها عكس مي گرفتن و فكر مي كنم با وجود خستگي خالي از لطف نبود براشون.ادامه داديم تا به جاده اصلي وسط ده رسيديم. من كه جلوتر از بقيه حركت ميكردم به محض رسيدن به جاده اصلي صداي بالا اومدن ميني بوسي رو ميشنيدم. خدا خدا ميكردم كه ماشين ما باشه و . . .   بود. اينجا دقيقا همون جائي بود كه مي بايست صبح پنج شنبه تابلوش رو ميديديم  و ردش نمي كرديم. بعد از سوار شدن بچه ها ، مي خواستيم تو مسجد پايين ده نگه داريم برا لباس عوض كردن بچه ها و ناهار خوردن ، كه شلوغ بود و منصرف شديم وادامه داديم تا پارك كوهستان نزديكاي يزد و اونجا اين كارو كرديم. پارك بزرگي بود مسابقه ماشين راني  اونجا بچه ها رو جلب كرد.بعد از ناهار ۱:۳۰ به سمت يزد راه افتاديم  بچه ها همگي مشتاق ديدن آثار باستاني  و جاهاي ديدني بودن . چون جمعه بود آتشكده تعطيل بود . ميرچخماق رو بازديد كرديم بعد مسجد جامع از اونجا بقعه دوازده امام و زندان اسكندر . دنبال شيريني فروشي معروف يزد ميگشتيم كه اونم تعطيل بود. بعد باغ دولت آباد رو بازديد كرديم كه جالب بود و بعد هم خريد براي شام تو قطار و يه جاهم سوغاتي از شيرنيهاي يزد خريديم و بعد هم ايستگاه قطار . اميراينجا از ما جدا شد چون مي خواست به فاميلهاش تو يزد سر بزنه چند روز بعد برگرده. ۲۱:۱۵  سوار قطار شديم و ۵:۲۰ صبح شنبه ايستگاه تهران.

 گزارش از علیرضا مومنی