(بعدا، در کمپ اصلی، آناستازیا توضیح داد که آقای کیم نیز به سمت کشور چین با او در یک سمت سقوط کرده بوده).
کمی پائینتر آنتوان اقدام به معاینه نستیا کرد و من او را برای انجام این کار فرستادم و خودم صعود به سمت آقای کیم را ادامه دادم.
کمی بعد، حدود ساعت ۵ بامداد، به من خبر دادند: آقای کیم نه در منطقه “شکاف بزرگ”، بلکه در خط الراس، در طرف چین سقوط کرده! و کوهنوردان انگلیسی به دنبال مکانی اشتباه بودند و کوهنورد کرهای تنها بوده.
لذا مجبور شدم بالاتر بروم.
لطفا توجه داشته باشید که اولین اطلاعات صحیح در مورد آنچه که برای آقای کیم اتفاق افتاده است و اینکه او درکجا حادثه دیده، در ساعت ۵ صبح ۱۹جولای بیان شد، یعنی او تا آن لحظه حدود ۹ ساعت را روی یک طاقچه گذرانده بود!
من یک ماسک اکسیژن پوشیدم و بالا رفتم.
“در کمپ ۴ یک تبر یخ، یومار و … را از یکی از اعضای خسته تیم کرهای گرفتم. سپس از باربرهای پاکستانی که برای نجات آمده بودند جلو زدم.
برف تا زانو عمق داشت …
ساعت ۱۰:۵۳ به گردنه رسیدم و سپس آقای کیم را پیدا کردم! بارش برف آغاز شده بود و دید تنها تا ۱۰۰ متری را میسر میکرد.
من به کمپ اصلی گزارش دادم که کوهنورد کرهای ایمن به نظر می رسد! او روی طاقچهای روی پای خود ایستاده و برای من دست تکان میداد.
من کارگاهی را روی یک سنگ برپا کردم و به سمت آقای کیم فرود رفتم.
او روی یک تاقچه کوچک و در محلی با شیب حدود ۷۰ درجه قرار داشت.
فاصله من تا او حدود ۲۰ متر بود.
شروع کردم به فریاد زدن و تکان دادن دست اما این بار او هیچ عکسالعملی نشان نداد.
وقتی به آقای کیم رسیدم، او بسیار خوشحال بود، اما ظاهر خوبی نداشت. او مدام تکرار می کرد: “خیلی خسته هستم، خیلی خسته …” عینکش به پهلو کج شده بود و از درد چشم مینالید. عینکش را درست کردم، دستکشهایش رابه دستش کردم.
به رغم آنکه انگشتان دستهایش را سالها قبل از دست داده بود، اما او یک انسان بود و مچ دستانش یخ زده بودند”.
کیم تقریبا یک روز را در فضایی به وسعت یکی دو متر قرار گرفته بود.
او و آناستازیا برروی طناب ثابت و در بازگشت از قله به سمت چین سقوط کرده بودند.
من به آقای کیم آب دادم، اما هیچ غذایی وجود نداشت، همه چیز پیش آنتوان بود. سپس با اتصال یک کارابین به او، عملیات نجات را سازماندهی کردم.
ابتدا کارگاه را تقویت کرده و به بالاکشی پرداختم.
کیم درخواست کرد تا از یومار خود به عنوان پشتیبان برای سرعت در بالاکشی استفاده کند.
این موضوع واقعا من را شگفتزده کرد! قبل از اینکه خودم بالا بروم یومار او را روی خط اصلی طناب نصب کردم و نشان دادم که چگونه باید از آن استفاده کند.
کیم همه چیز را درک کرده بود و کار با یک یومار را به من نشان داد.
سپس با دو یومار اقدام به صعود به سمت کارگاه کردم.
در محل کارگاه دو نفر از همراهان آقای کیم به من کمک کردند.
در روز ۱۸ جولای، یکی از آنها در این مکان بود و به مدت ۴ ساعت به نجات نستیا کمک کرده بود.
در نتیجه او توان و قدرت بیرون کشیدن کیم را نداشت، بنابراین شب به کمپ ۴ رفته و دوباره بازگشته بود.
شروع کردیم به بیرون کشیدن کیم.
یک متر، دو، سه …
دقایقی بعد متوجه شدیم مشکلی برای بالا کشیدن بروز کرده! او را صدا زدم.
اما پاسخی نشنیدم.
سپس تصمیم گرفتم که کمی به او طناب بدهم و به پایین بروم (استنباطم این بود که به احتمال زیاد یومار او گیر کرده و یا گرهی روی طناب، مسیر عبور کارابین را مسدود کرده است). فرود را تا چند متری بالای سر او ادامه دادم. درست برروی طنابی که به آقای کیم متصل بود.
من ۵ متر بالاتر از کوهنورد کرهای متوقف شدم و شروع کردم به فریاد زدن! اما آقای کیم عکس العملی نشان نداد.
او تکان خورد و سعی کرد کاری انجام دهد.
و من فریاد زدم: “بس کن، بس کن، متوقف شو!” و در آن لحظه ضربه تندی به طناب وارد شد … من به دیواره برخورد کردم.
در حقیقت، در آن لحظه داشتم با زندگی خود وداع میکردم …
آنجا بود که متوجه شدم طناب او پاره شده و آقای کیم به انتهای شکاف سقوط کرد …
تصویر واضح است.
یومار او طنابش را بریده بود. نمیدانم ولی تصور میکنم آقای کیم یا ترسیده بود (که بعید به نظر میرسد)، یا تصمیم گرفته بود از طنابهای قدیمی استفاده کند و یومارش را به آنها متصل کرده بود. بنابراین، پس از بریده شدن طناب روی یومار او، شک سقوطش منجر به پارگی طناب بالاکشی ما شده و او را به اعماق شکاف فرستاد.
من و کیم در یک خط بودیم – از لحاظ تئوری، بریدن طناب میتوانست بالاتر از من اتفاق بیفتد. آنوقت ممکن بود با هم سقوط کنیم …
«کیم هونگ بین»، یک ورزشکار با اراده قوی و بدون انگشت، ستاره در جهان آلپینیست بود.
و این شخص معروف در سمت چینی برودپیک درگذشت…
این آخرین قله او در برنامه “۱۴x۸۰۰۰ متری” بود…
به قلم ویتالی لازو