ای دلا از هیچ بتاز
دل گرفت دور شو از خانه خود
با رب از عشق سخن گو
بر نه بر در هر منزل بزنی
شود کاشانه تو
که همه هیچم
بچرخیم از چوب فلک
بخندیم از رسم طمع
تا که
عرشیان جمع شوند
بر زمین هر چه شادی و غم فرش شود
ما به دور خود هیچ
او ز دور خود هیچ
مردگان بر زندگان
متلکی گویند
بر هیچ
غم نخور
حسرت گذشته
سیم و زر نخور
به همین خاک پاک بنگر
به پوچی هیچی جسمی
نگران
برای موندن مشتی استخوان
بنگر
به زمین گرد
آسمان کبود
خورشید داغ
و ماه و ستارگان
ماندگار بنگر
از برای نام انسانیت
معبود را عاشقانه بشناس
بر زبان جز مهر عشق
به هیچ نیازی نناز