مي شود که پاورچين پاورچين از شکاف زندگي بيرون خزيد،
مي شود به سبکي خواب سحر به کوچه زد،
مي شود به نرمي نسيم سحر و دلنشيني صبح از فراز بام هاي خواب زده رد شد،
مثل ناله خروس سحري از کوچه پس کوچه ها گذشته گذشت،
مي توان سحر به کوه زد،
همراه با قنديل هاي درشت ستاره
آرام و بي صدا،
کوه بغض تنهايي و دلت دريا،
و زمان جاري شدن در سينه کوه
مثل رود کوچکي که
کوه ها زمستان سرد و يخ زده آنرا آرام گريسته اند،
تا تو تن بسپاري به رودخانه خروشان
زندگي که مي آيد،
و سپس جاري شده در بستر زمان که گاه سنگلاخ است و گاه شيبي نرم.
نوبتي پريدن از بلنداي آبشار
و ديگر وقت گرديدن در گردابه اي
و انتظار خروج،
گاهي دويدن و گاهي ترنم
و رقصي با سبزه ها
براي ماهي کوچک و سرخ دل خودت.
نوبتي بوسه دادن بر
لب آهويي تشنه،
و فرو رفتن در حلقوم غريبي مست!
که همه غم هاي عالم را به
زير لب زمزمه مي کند،
و باز هم جاري شدن
و اين همه در گذر زمان،
با عشق به آرامش با عشق به رسيدن با عشق به آرامش رسيدن
به آرامش آبي درياها