قلمدان شکسته را از چه باک ؟
جوهرۂ دیده بنگارد شرح فراق . ..
چشممان کور و به سردابۂ ملوکانۂ ناصری دچار شویم اگر به گمان مبارکتان بیفتد که به اسواق چاپلوسی پرسه افتاده ایم و از عرایض رعیّتی مان بوی پاچه خواری به دماغ خوش ترکیبِ مبارک برسد .
صبح تا شام فکر و خیالمان شده ورد اسم مبارک خداوندمان به کوچۂ بغلی . . . به یمین می پیچیم ،چشمان درشت شما روبروی این سیه رویِ خاکِ پا ، جلوه گری میکند .!
به یسار غیغوله میشویم ، جَعد مـُشکین تان راه گریز میبندد !
القصّه ، چشم انتظاری خاک بر سرمان کرده به فراق ، تا بلکم ملاطفتی ملوکانه بفرمائید و گهگاه نگاهی به برگه و قلمدان مرصّع فرموده و با سر انگشت جواهر آسایتان به محبّت و سیاق تبرک ، دستخط مرقوم بفرمائید .
لاکن به مسئله دچاریم که از کوچۂ بغلی ، چند زرع تا این دل بیقرار راه ست ، که مکتوب اول تان را هنوز نیاورده اند !؟
آنقدر ایّام ماضیّه ، بی دل و دماغ بودیم که اگر ملیجک خاص حضرت همایونی را هم به جهت انبساط خاطر بفرستند به کنیزی ، دلمان شاد نمیشود که نمیشود ، الهی پرپر بزنیم اگر به کذب بیفتد گذارمان ، مثل این خاله خانباجی ها هم نیستیم که بشینیم سر بساط سبزی و پاک کنیم همۂ بساط مردم را به غیبت و ….
لاکن در خودمان میخوریم .
زبانمان لال ، دو سه سالیست آخر الزمانی شده ایم به جان میرطاهر ، مرده شور غسالخانۂ زیر بازارچه !! که هر بار چشم تو چشم هیکل بدقواره اش میشویم ، تن و بدنمان به لرزه می افتد ، که فراق شما ما را بـِکـُشد ، این لندهور میخواهد بشورد و سرازیر قبرمان کند ..!؟…واویللا .
فلهذا ، آخرین عریضه به دستخط به چاپار تسلیم کردیم و چشم انتظار مرقومه ای ممهور ، تا بلکم دلمان بیاید مجدد دست و دلمان را برای خلائق رو کنیم . و لاغیر حنّاق بگیریم و قهوۂ قجری دم کنند خوشتر است تا تلخی فراقتان کاممان را کلپوره ای .
باقی بقایتان …