هآن دماوندا تو دیدی داستانی این چنین
از چه خاموشی چرا گشتی بدین گونه غمین
مـَر ترا امـّید بود از یک خروش آتشین
وین ستمها دیده لیکن از چه خُفتی بر زمین
نعره های آتشین و غرّش بامَت چه شد
بر رخ چون ماه تو از جور دون افتاده چین
وه شرنگ افتاده بر دامان تو اینک شگفت
بر تن دشمن ببینی جامۂ اصحاب دین
هآن دماوندا به ایران کی تو دیدی خواب خوش
هر که بیداری کند قنداقه بیند بر جبین
در کهن گفتار یک مرد بزرگ و شهسوار
آنکه کوروش بود نامش شاه شاهان بهترین
چونکه فرمانش به نیکی بودی و مهرآوری
پس چرا افتاده بر ما بختک بدکار ِ کین
گر بگردد چرخ گردون بر مدار جام جم
برنمیگردد دگر آن روزهای خوش پسین
جز به بیداری و خیزش مردمان را چاره نیست
خیزشی از بـُن به فریاد و به مشتی سهمگین
هآن دماوندا بیاموزان به ما غرّش گری
نعرههای پر تپش با گامهای پرطنین
خاک ایران آرَشان پرورده و گــُردآفرید
ریشه از دون بَرکـنَد بر کرده اش صد آفرین
هر که بر تخت تو آمد سرنگون فوّاره شد
جاودان ایران بماند با دماوندان همین