و دشت های سر سبز مرا می طلبند
درختان جنگل
دوشادوش هم راهی گشوده اند
تا بگذرم از آن گذرگاه
کویر تشنه و تنها
مرا نجوا میکند
سده و سال گذشت
شروعی دوباره در رسید
بهار شور انگیز
و شوق آغازیدن زندگی
جانم را در بر گرفت
سال از پی سال می رود
و هنوز
سفرهایم ادامه دارند
گویی
روح تشنه ای
به سرابی نمیرسد
براستی بیقرار چیست؟
در این کوه ها و دشت ها چه لعبت دلفریبی خفته
که دمی رهایم نمیکند؟
آه ای کوهستان
مرا از خود مران
خستگی ات را دوست می دارم
و خشم ات را میستایم
به هنگام خروش
که قله هایت
دست نیافتنی ست
بر شکوه و عظمت ات
افزون میشود
بگذار تا واپسین دم
این سفر ادامه یابد
یال ها و تپه ها
دره ها و آبشارها
آسمان و ابر
برف و باران
نسیم و طوفان
گرما و سرما
آفتاب درخشان
و مهتاب زیبا
صدای باد و پرندگان
و عطر علف های وحشی
و رفیقان جانم
در این سفر مرا همراهند
سفرهایم ادامه دارند
نقطه پایان کجاست؟
اشترانکوه_را_عشق_است