سپرده ای مرا به همان صخره ای
که گونه هایش مزین به بوسه های توست
همان کافۂ دنج ، بر روی خاک
همانجا که با نگاهی کوتاه
آرامش قله را در عطر یک قهوه به جانم نشاندی
و بی بدرود رفتی !
من عاشقانه نوشیدمت
در ملتقای پارادوکسی تلخ و شیرین !!
اکنون قرنهاست
یا به گمانم هزاره ها….
و پرسشی بیپاسخ …!
که تلخی آن صعود از رفتن تو بود ، یا فنجان خشکیده در دستم ؟