میخوام کوله باشه توأم باشی با من
یه وقتائی تنها یه وقتائی با هم
بریم اوج قصه بریم شب نشینی
همونجا که گفتی بیا ماه ببینیم
نشستی و ماهو گرفتی تو دستات
منم چسب چسب همون ذوق چشمات
بگیم وای چه خوبه همین شب نشستن
یه کم دورتر از ما رفیقا که هستن
شبامون کنار ِ هزار تا ستاره
گلای ضیافت شده سنگ و خاره
ما اینجا به پای تب قله مستیم
که فرداش رو قله کنار هم هستیم
همونجا یه آغوش ساده گرفتیم
همونجا که جشن رسیدن گرفتیم
رسیدیم من و تو به اوج رهائی
بهت گفتم اینو نگی که کجائی
میخوام کوله باشه توأم باشی با من
همیشه کنارم همیشه قرارم …
عکیس: حسن مدرسی