• امروز : چهارشنبه, ۹ اسفند , ۱۴۰۲
  • برابر با : Wednesday - 28 February - 2024
کل اخبار 24584
2

عشق پنهان

  • کد خبر : 37091
  • 31 فروردین 1400 - 14:33
عشق پنهان
بام نیوز: اما این خیالی بیش نبود و من می دانستم که کتاب یکی بود یکی نبود مانند میلیون ها کتاب دیگر نخوانده در میان کتابخانه های شخصی خاک می خوردند و کسی آنها را نمی خواند.

کتاب یکی بود یکی نبود از دستم سُر خورد درست افتاد جایی که قفسه چند سانتی متر با دیوار فاصله داشت و در آن جا معلق ماند.

کتابخانه بزرگتر از آن بود که بتوان کتاب را نجات داد آن هم کتابی نایاب و کم حجم ، پر محتوا ، باید خیلی تلاش می کردم تا آن را از ژرفای تاریک پشت قفسه ها بیرون بیاورم.

چند سال گذشت روزی تصمیم گرفتیم که کتاب ها را یک جا به پول تبدیل کنیم و خانه را هم بفروشیم ، فوری بنگاه دار سر کوچه مشتری آورد و زدند تو گوش خانه و ما رفتیم چند کوچه پایین‌تر در یک خانه صد متری که نفس راحتی بکشیم.

یک روز گذرم به محله ی قدیمی افتاد ، با خود فکر کردم آیا کتاب «یکی بود یکی نبود» هنوز پشت قفسه هاست؟ آیا صاحب خانه دکوراسیون را عوض نکرده است؟
با نیم نگاهی به پنجره ی خانه قدیمی ، گفتم آه ای کتاب عزیزم تو نباید از بقیه کتاب ها و ما جدا می شدی؟ آخر چرا سُر خوردی و افتادی پشت قفسه؟

برای یک لحظه صدایی خوش در گوشم زمزمه کنان گفت : من جدا نشدم تو مرا از دوستانم جدا کردی ، تو مقصر بودی ، گفتم دست تقدیر بود ، گفت این چنین نبود ، دست تو بود ، گفتم درسته من مقصرم ولی این جدایی مدتی ست برای من هم تلخ شده ، باور کن اگر همراه کتاب ها ی دیگر می رفتی ناراحت نمی شدم ، چون تو را مانند آثاری مانند :
معصومه شیرازی
قصه های کوتاه برای بچه ها ی ریش دار
آسمان و ریسمان
فارسی شکر است  و آثار دیگر را دوست داشتم.

یکی از آثار با ارزش ادبیات داستانی از نویسنده‌ای آغاز گر و با سبک واقع گرایی در ادبیات فارسی بعد از بوف کور صادق هدایت همین یکی بود یکی نبود یعنی تو بودی آن هم از نویسنده ای همچون سید محمد علی جمال زاده اولین نویسنده داستان کوتاه در ایران و به همین خاطر تو برایم خیال انگیز شده ای وحیفم می آید که در آنجا زندانی شده ای.

به هر حال هنوز بعد از سی سال هر زمان کتابی را برای مطالعه به دست می گیرم ، ذهنم می رود به سمت و سوی کتابخانه ی شخصی ام که با سه هزار جلد کتاب نفیس در میان قفسه ها شکوه و جلالی برایم داشتند.

ای کاش آن همه کتاب نایاب را که سه سال کنار پیاده رو در سرمای زمستان و گرمای تابستان با شور و شوق ازکتابخانه های شخصی و یک سری را از کتابفروشی های روبروی دانشگاه تهران و “جمعه بازار”چهار باغ” اصفهان” تهیه کرده بودم نمی فروختم.

برای بار دوم یکی از روزهای تابستان بود باز از آن کوچه ی قدیمی گذشتم ، با آهی دیگر درسینه ، نگاهی به نمای خانه ی قدیمی کردم ، انگار یکی پشت پنجره برایم دست تکان می داد ، فکر کنم پژواک صدای سید محمد علی جمال زاده بود که به گوشم رسید که می گفت : زیاد نگران نباش، نسخه های دیگری از کتابم  یکی بود یکی نبود در کتابفروشی ها پیدا می شود.

اما این خیالی بیش نبود و من می دانستم که کتاب یکی بود یکی نبود مانند میلیون ها کتاب دیگر نخوانده در میان کتابخانه های شخصی خاک می خوردند و کسی آنها را نمی خواند.

لینک کوتاه : https://www.bamnews.ir/?p=37091

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.