• امروز : سه شنبه, ۴ اردیبهشت , ۱۴۰۳
  • برابر با : Tuesday - 23 April - 2024
کل اخبار 24660
3

من ، کوهنورد ، چند روزه که پاکم

  • کد خبر : 72610
  • 04 فروردین 1401 - 19:58
من ، کوهنورد ، چند روزه که پاکم
بام نیوز: آخر سالی با خودم قرار گذاشتم که پیش از سال نو کوله مو بذارم روی یه صندلی و مثل بازجوها ازش اعتراف بگیرم و تر و تمیزش کنم ، بالاخره روزش فرا رسید .

آخر سالی با خودم قرار گذاشتم که پیش از سال نو کوله مو بذارم روی یه صندلی و مثل بازجوها ازش اعتراف بگیرم و تر و تمیزش کنم ، بالاخره روزش فرا رسید .

رفتم سراغش و یقه شو گرفتم . همینطور که دست و بالـَک میزد تا ولش کنم ، بلند بلند فریاد میکشید که ؛ چته …!؟ ولم کن ، مگه چیکار کردم !؟
منم بدون اینکه به داد و فریادش توجه کنم ، بردمش وسط حیاط و گفتم : هرچی داری بریز بیرون .
اولش توجهی به حرفم نکرد و زد تو فاز قرشمال بازی که : آی … یکی بدادم برسه ، منو کشت ، یقه رو ول کن ، مگه دزد گرفتی ؟ هر چی تو شکم وامونده منه دست پخت حضرتعالیه و ازین حرفا …
گفتم : داد و بیداد نکن ، خودم میدونم چه مارمولکی هستی ، پس خودت اعتراف کن و بریز بیرون هر چی تو اون شکم وامونده ته … از من اصرار و از کوله انکار . کار به جائی کشید که خودم دست بکار شدم ، بند کمرشو گرفتم و سر و تهش کردم ، تا دلتون بخواد خرت و پرت و آشغال پاشغال ریخت کف حیاط . یهو دیدم یه چیزی رو با توک بندش زد زیر صندلی !! گفتم : هااااا ، دیدی دستت رو شد نسناس ؟
کوله نگون بخت به پته پته افتاد و با زرمه و زاری و التماس گفت : چیزی نیست بابا بیخیال ، دست بهش نزن که اگه بازش کنی شرمنده میشی عاااااقا ….
کوله رو گذاشتم روی زمین ، یه کیف مشکی کوچولو زیر صندلی خودنمائی میکرد !! با احتیاط بازش کردم ، در حالی که زیپ کیف رو میکشیدم به کوله گفتم : ای معتاد بدبخت ، آخر و عاقبت مخفی کاری همینه بالاخره دستت رو شد .
کوله که وسط حیاط ولو شده بود ، با نیشخندی بندشو گرفت زیر چونه اش و بهم ذل زد .

یه دفترچه توی کیف بود و دیگه هیچ !! گفتم : بقیه اش کو ؟! گفت : بقیه نداره ، همش تو همون دفترچه اس ، اما پیشنهاد میکنم نخونیش . گفتم : تو بهتره بفکر خودت باشی ، حالا چی نوشتی توش ؟ لابد دفترچه خاطرات کارای زشتته ؟
کوله پاشد و روی صندلی نشست و گفت : خاطره که هست ، اما اگه خوندیش حالت بد میشه ، خصوصیه . گفتم : خوشم باشه ، از کی تا حالا !!! دفترچه رو ورق زدم و تک تک جمله ها رو خوندم . هر چی به برگه های آخر نزدیکتر میشدم ، از خودم بدم میومد ، عرق سردی روی پیشونیم نشسته بود ، پاهام سست شد و نشستم وسط حیاط . همه رفتارای عجیب و غریبی که توی برنامه ها مختلف ازم سر زده بود توی اون دفترچه بود ! همه ی اون قضاوتا ، همه ی اون بی موالاتیا ، همه ی اون تکروی ها ، همه ی اون کارائی که نباید میکردم و کرده بودم . من اعتراف شده بودم ، زودتر از خودم !
اونروز گذشت ، حالا چند روزه که همه چی رو ترک کردم .
آره … من ، کوهنورد ، چند روزه که پاکم .

 

لینک کوتاه : https://www.bamnews.ir/?p=72610

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.