• امروز : دوشنبه, ۷ اسفند , ۱۴۰۲
  • برابر با : Monday - 26 February - 2024
کل اخبار 24575
2

نرسیده …در آرزو

  • کد خبر : 45435
  • 29 خرداد 1400 - 0:45
نرسیده …در آرزو
بام نیوز: حرفه ام ، هم آغوشی با کوله ای که همرنگ پرواز است و خانه ام در پستوی صخره هائیست که هنوز ، تن پوش برف بر بام شان باد می خورد .

بگذار از ابتدا بگویم .
نامم : “نرسیده” …
نشانم : در آرزوی رسیدن …
حرفه ام ، هم آغوشی با کوله ای که همرنگ پرواز است و خانه ام در پستوی صخره هائیست که هنوز ، تن پوش برف بر بام شان باد می خورد .
درب خانه ام همواره باز است ، یک سبد اقاقی می آید و دسته ای ارغوان میرود .
اینجا میزبان من نیستم ، کس دیگری ست . کفپوش این خانه را ، رد پای هزاران هزار میهمان پوشانده ، که نرم و مهربان آغوش می گشاید به رنگ پاکوب ، به شوق صخره ، به اوج قله ….
گفتم نامم “نرسیده “است ، باور کنید نرسیده ام هربار که کوله به پشت می گیرم ، به امید رسیدن و آرزوی بوسه ی آخر ، تا انتها میروم و نرسیده باز می گردم .
حال که چرا تا آخرین گام میروم و نمیرسم !!! می دانم ، از کوچکی گامهایم است ،نه بزرگی آرزوهایم .
گاهی شبها نردبان سروِ سبزِ حیاطمان را می گیرم و تا کهکشان نمیدانم چندم ، میروم .
همان گام آخر و پله ی آخر ، تازه شروع نرسیدن است . نمی دانم کی خواهم رسید .؟!

گفتم حرفه ام هم آغوشی با کوله است ، شبی که بر پله ی آخرِ نردبان به کهکشان پنجه می کشیدم ، پریچه ای بالهایش را به من بخشید و در کوله ام فرو بـُرد ، از آن شب هربار که قصد رسیدن می کنم بالهای فرشته را به کوله می بندم … میبوسم … و دعا می کنم که این پیمودن پایانی ام باشد ، رسیدن باشد و سر بگذارم و تا می توانم با آن آرزوی دوردست ، گریه ی شوق سر دهم . اما دریغ …..

حیاط خانه مان گاهی سبز است ، گاهی خشک و اندکی خیس … آن بالای خانه ، همیشه حریری سفید دارد ، تا میهمانان به گاه رسیدن دلشان نرم شود …. نلرزد .
سقف خانه مان چلچراغی دارد به پهنای همان نرسیدن های من ، بزرگ و دست نیافتنی …

هر میهمانی که می رسد ، میپرسد : می شود رسید ؟ میگویم : یک قدم تا صبح بیشتر نمانده ، شما رسیده اید . لبخندی می زنند و بوسه بارانی می شود که رسیده اند …
گاهی به خودم میگویم : رسیدن در چیست ؟ آرزوی بزرگ ، یا کوچک ؟ رسیدن های کوچک بهتر است ، یا نرسیدن های بزرگ !!؟

روزی، بزرگمردی از صخره ی محراب ، دو تسبیح خرید ، یکی خود برداشت و دیگری را هدیه داد …. به من !! همانطور که پاکوب را به گام میچرخاند ، گفت : هر گام تو ، رسیدن است تسبیح بچرخان ، چشمانت را ببند و استخاره کن ، اگر تک مهره به میان آمد ، رسیده ای …
ولی هر بار تسبیح به شهادت میگیرم ، جفت می آید !! معنی اش چیست ؟

شاید قرار است اصلا نرسم …. با خودم می گویم : فرض کن رسیدی ، به آن نشسته در اوج چه داری که بگوئی !!؟
چه تحفه ای از پائین دست و از دره های پـُر از شـَک ، بر بلندای اوج ، و به پیشگاهش به ارمغان برده ای ؟
آیا ، دستی گرفته ای ؟ نانی داده ای ؟ لباسی پوشانده ای ؟ لبی خندانده ای ؟
نمی دانم …..

دوباره از ابتدا می گویم
من ، #نرسیده ی در آرزوی رسیدن
چون غوکان غمین ، جهیدن را از یاد برده ام ، در برکه ای خاموش

اما تو برو …
تو خواهی رسید
کوله که بر کهکشان آخر گذاردی ، سلام مرا برسان
بگو اینجا ، به راه مانده ای ، در آرزوی توست .

 

لینک کوتاه : https://www.bamnews.ir/?p=45435

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.