• امروز : پنجشنبه, ۶ اردیبهشت , ۱۴۰۳
  • برابر با : Thursday - 25 April - 2024
کل اخبار 24664
2

کتاب کوه تنهای …فرودگاه

  • کد خبر : 33996
  • 14 فروردین 1400 - 20:29
کتاب کوه تنهای …فرودگاه
بام نیوز؛قسمتی از کتاب ...۱۰ سالم بود، انگشتای کوچولومو توی سوراخهای فنس فرودگاه فرو کرده بودم و با چشمانی کنجکاو رفت و آمد هواپیماها و نشست و برخاست شونو دید میزدم ...
  • کوه ، تنهائی ، فرودگاه.روی قله بودم ، ابرا زیر پام میرقصیدن ، یه جورائی به آرزوی بچگیم رسیدم . اما برگشتم به یک خاطره تلخ ..
    ……………….
    [… دهه ۵۰ شمسی]

سفره رو پهن کنین …
بچه هارو صدا بزنین بیان ناهار بخورن
این جمله ای بود که حاج اقا ، پدرم ، با صدای بلند به خواهرم گفت .
اون روز جمعه بود و همه خونه خواهرم دعوت بودیم. خواهرم ۹ تا دختر داشت ، به اضافه خواهر و برادرها و با احتساب بزرگترها نزدیک ۲۰ نفری می شدیم .
سفره پهن میشه و همه میان پای سفرهبجز یک نفر….

حاج اقا : امیر کو…؟ سکوت ….
مگه با شما نیستم لامصبا ، میگم امیر کو…؟؟
بچه ها : همینجا ها بود… تو کوچه بازی میکردیم…

سکوتی پر از وحشت همه جارو فرا میگیرد
همون روز
۳ساعت قبل

۱۰ سالم بود، انگشتای کوچولومو توی سوراخهای فنس فرودگاه فرو کرده بودم و با چشمانی کنجکاو رفت و آمد هواپیماها و نشست و برخاست شونو دید میزدم . انگار گه توی یه دنیای دیگه ای بودم و گذشت زمان رو احساس نمیکردم.جذابیت هواپیماها حواسم رو حسابی به خودش جلب کرده بود. عشق پرواز و وایستادن روی ابرا منو محو خودش کرده بود ،خودمو تو آسمونا میدیدم .

یک لحظه سرم رو برگردوندم، تنها بودم…! هیچکی نبود!! برگشتم و چند قدمی به سمت خیابون حاشیه فرودگاه دویدم هیچ اثری از مینی بوس حاج اقا نبود!!
سرم و به اینطرف و اونطرف گردوندم ، مینی بوس حاج اقا رو دیدم که سیصد متر جلوتر در حال دور شدن بود. گریه ام گرفت و مثل آهو دنبال ماشین میدوئیدم.
با گریه شدید فریاد میزدم: حاج اقا… حاج اقا… تورو خدا وایسین ، من جا موندم، هق هق میزدم .
خیلی دویدم ، ولی فایده ای نداشت، ناچار ایستادم و دور شدن ماشین حاج اقا رو که همه اعضای خانواده توش نشسته بودند و اون روز جمعه واسه تفریح اومده بودن بلوار فرودگاه رو ، با گریه شدید نگاه می کردم .اونا منو فراموش کرده بودن !
اولین باری که توی زندگیم واژه تنهایی رو با پوست و خونم حس کردم ، همون موقع بود. یه بچه ده ساله ، تنها وسط یه بلوار تقریبا خلوت ، حس خیلی بدی بود.

همینطور که گریه میکردم ، برگشتم به سمت فنس های فرودگاه . نمیدونم چقدر گذشت ولی دوتا جوون که فکر کنم دانشجو بودن و از رفتارشون معلوم بود آدمای خوبی ان بهم نزدیک شدن و یکیشون پرسید: چیه پسر جون؟ چرا گریه میکنی؟ منم ماجرای جا موندمو واسشون تعریف کردم.
خیلی مهربون بودن ، نزدیک های ظهر بود و واسه خودشون از دوره گردی که توی گاری دستی ش ساندویچ کتلت می فروخت غذا خریده بودن.
یکیشون گفت : اسمت چیه؟
گفتم:امیر
گفت:ناهار خوردی؟
[…گریه ام قطع نمیشد] گفتم: نه قرار بود بریم خونه خواهرم ناهار بخوریم حالا منو جا گذاشتن…؟
مرد جوون با مهربانی گفت: غصه نخور حتما بر میگردن دنبالت ، همینجا می شینیم تا بابات بیاد.
میاد … میاد .
استرس تمام وجودمو گرفته بود ، خیلی گرسنه بودم ساندویچ کتلتی که واسم خریده بودن رو خوردم و همینطور کنار جدول چشمم به خیابون بود تا شاید حاج اقا بیاد دنبالم.
دو ساعتی گذشت ، ولی خبری نشد.
…………………………..
حاج اقا میزنه زیر سفره و فریاد کنان : امیر رو جا گذاشتین ، لامصبا…!!؟
همه به هم نگاه میکنن و به این فکر میکنن که نکنه واقعا امیر جا مونده فرودگاه…؟
حاج اقا سوار ماشین میشه و چهارراه ها رو بدون اعتنا به چراغ راهنمایی پشت سر هم رد میکنه.
آدمی که تا اون موقع به خاطر انضباط خاصی که داشت از فرمانده پلیس استان تقدیرنامه گرفته بود.
……………………..
همینطور که لب جدول خیابون نشسته بودم ، داشتم فکر میکردم آخرش چی میشه؟ اگه دیگه کسی نیاد دنبالم چه کار کنم؟ پیش کی برم؟
تو همین فکرا بودم و چشمام رو به خیابون دوخته بودم یهو چشمم به ماشین حاج اقام افتاد که از دور داشت بهمون نزدیک میشد ، مثل فنر از جام پریدم و داد زدم: حاج اقام.. حاج اقام.
اون جوون دستمو گرفتو و گفت: وایسا پسر جون داره میاد دیگه.
لحظاتی بعد با گریه شدید توی بغل حاج اقام بودم. تا اون موقع حاج اقا رو اونقدر مضطرب ندیده بودم.

هنوزم که هنوزه ، بعد ۴۳ سال ، حس تنهایی اون روز اذیتم میکنه.
خیلی از تنهایی میترسم ، خیلی….
اما روی ابرا ، نه

لینک کوتاه : https://www.bamnews.ir/?p=33996

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.