یادمه چند سال پیش با گروهی از دوستان به جنگل ابر رفته بودیم .
بخاطر بارندگی و مه بسیار غلیظ منطقه ، تغییر مسیر دادیم و بسوی کلبه سنگی ،چوبی رفتیم که ظاهرا محل استراحت چوپانان و پرچینهای مراقبت از گله بود .
تیم ما بسیار خسته و فرسوده به کلبه رسید ، وارد شدیم دو نفر از افراد محلی در حال گرم کردن خودشون جلوی اجاق هیزمی بودند .
ساعتی از استراحتمون نگذشته بود که صدای دو نفر از بیرون کلبه به گوش رسید . فریاد میزد شماها کی هستین !؟
ازلابلای سنگ های دیوار کلبه نگاهی به بیرون انداختم ، دو مرد جوان با اسلحۂ شکاری ، در حالی که اسلحه شون رو مسلح کرده بودند، به طرف کلبه هدف گرفته بودند . وحشت در وجود همه اعضای تیم افتاده بود ، فریاد کشیدیدیم : ما کوهنوردیم
باورشون نمیشد ، بنظر نمیرسید که از محیط بانان باشند ، لباس نامرتبی به تن داشتند و صورتشون رو پوشونده بودند .
لیدر تیم ازشون خواست آروم باشند و اسلحه شون رو از حالت مسلح خارج کنند . مشخص بود که شکارچی غیرمجاز هستند .
چند دقیقه ای مذاکره ما با اون دو شکارچی طول کشید ، به اونها گفتیم که چند خانم به همراه ما هستند و خیلی ترسیدند . لطفأ اسلحه تون رو کنار بگذارید ، ما مسلح نیستیم .
اونا فکر میکردن که ما محیطبان هستیم . که اگر بودیم ، مستقیمأ به ما شلیک میکردند . لحظه ای بعد درب کلبه رو با احتیاط باز کردیم و دو نفر از بچه های تیم به بیرون از کلبه رفتند . بعد از اعتماد سازی قائله ختم به خیر شد .
کشته شدن دو محیطببان در اطراف زنجان ، منو بیاد این خاطره انداخت ،که لحظات دلهره آوری رو پشت سر گذاشتیم .