• امروز : چهارشنبه, ۵ اردیبهشت , ۱۴۰۳
  • برابر با : Wednesday - 24 April - 2024
کل اخبار 24664
2

گزارش صعود به قله ۴۲۲۱ متری کلونچین ( زردکوه )

  • کد خبر : 17814
  • 20 دی 1399 - 23:45
گزارش صعود به قله ۴۲۲۱ متری کلونچین ( زردکوه )
گزارش صعود به قله 4221 متری کلونچین ( زردکوه )

طبق برنامه های از پیش تعیین شده قرار بر این بود که روز چهارشنبه ۹۸/۰۵/۰۲ ساعت شش صبح همه جلوی در خانه هایشان منتظر باشند که ماشین بیاد دنبالشان و با وسایل سوار ماشین شوند. تا بتوانیم تاریخ ۹۸/۰۵/۰۴ به قله ۴۲۲۱ متری کلونچین برزرگترین قله مرتفع در قلل رشته کوه زرد کوه در استان چهارمحال و بختیاری صعود کنیم.

من ساعت ۵:۱۵ دقیقه صبح بیدار شدم. نمازم را که خواندم صبحانه خوردم ساعت ۵:۴۵ دقیقه صبح آماده بودم تا ماشین به دنبالم بیاید. ساعت شش صبح زنگ موبایلم صدا کرد و آقای حمزه حدادی با ماشین جلوی در خانه منتظرم بود. با خانواده خداحافظی کردم و سوار ماشین شدم و حرکت کردیم. آقای عبدالله خسروی سر خیابان منتظر ما بود و داشت پشت خودپرداز پول جابجا می کرد. به آقای سید موسی حسینی زنگ زدیم گفتیم که جلوی در منتظر باشد ما الان می رسیم وقتی پشت در حیاطش رسیدیم تازه از خواب بیدار شده بود با سلام و احوالپرسی سوار ماشین شد اما از ماشین دوم که قرار بود چهار نفر از بچه ها را با خودش بیاورد خبر نبود. به عزیز خسروی زنگ زدیم گفت قرار است اسماعیل خسروی بیاد دنبالم اما هنوز نیامده است چون ماشین دوم مال اسماعیل بود. به اسماعیل زنگ زدیم گفت رفته بودم برای خانواده نان بگیرم به همین خاطر دیر شده است . گفتیم ما فلکه آخر گالیکش می ایستیم تا شما هم بیاید. برو بچه ها شیراحمد بارانی و رمضان خسروی رو بگیر بیا عزیز هم منتظرت هست. بعد از عذر خواهی گوشی را قطع کرد و ما آخر گالیکش منتظرشان ایستادیم . و آنها بعد از ۴۵ دقیقه رسیدند.

 

ساعت ۶:۴۸ دقیقه صبح روزط چهارشنبه حرکت کردیم و قرار شد که صبحانه را شاهرود بخوریم. ساعت ۹ صبح به بسطام رسیدیم و برای زیارت بایزید بسطامی به مقبره ایشان رفتیم و در حیاط نشتیم و صبحانه را که عسل و کره خامه بود خوردیم. و حدود ساعت ۱۰ صبح حرکت کردیم به طرف اصفهان که قرار بود از راه جندق بریم و شب را در اصفهان بمانیم.

 

 

ساعت ۳ بعد از ظهر به جندق رسیدیم و اونجا ناهار را که از شب قبل عبدالله درست کرده بود خوردیم و در مسجد جندق نماز خواندیم و به طرف اصفهان حرکت کردیم. ساعت ۳ بعد از ظهر به جندق رسیدیم و اونجا ناهار را که از شب قبل عبدالله درست کرده بود خوردیم و در مسجد جندق نماز خواندیم و به طرف اصفهان حرکت کردیم.

 

وقتی اصفهان رسیدیم داشت اذان می داد و هوا رو به تاریکی می رفت . قرار شد در پارک صفه بخوابیم خیابان ها بسیار پر ترافیک بود و رانندگی به سختی انجام می شد به هر زحمتی بود بعد از کمی تلاش پارک صفه را پیدا کردیم و با دادن مبلغ ۵۰۰۰ تومان حق ورودی با ماشین رفتیم داخل پارک . کمی که استراحت کردیم و نماز خواندیم و شام خوردیم. پارک صفه تقریباً می شد گفت بام اصفهان است و از بالای تپه سرسبزی که در آن پارک قرار داشت تقریباً تمام اصفهان دیده می شد و منظره بسیار زیبا و خاطره انگیزی را برای ما به وجود آورد.

 

 

 

صبح زود بعد از خواندن نماز حرکت کردیم تا هم به ترافیک اصفهان بر نخوریم و هم هوا سردی مقدار زیادی رانندگی کرده باشیم. ساعت ۹ صبح به شهر کرد رسیدیم و در شهر کرد داخل پارک صبحانه را خوردیم و برای رفتن به کوهرنگ آماده شدیم. قبل از رفتن به شهرستان کوهرنگ و روستای چلگرد تصمیم گرفتیم که به شهر فارسان برویم چون شنیده بودیم که شباهتهایی با روستای محل تولد ما در شهرستان گالیکش دارد که روستای ما فارسیان نام دارد اما اینجا فارسان است.. وقتی به ورودی شهررسیدم تابلوی بزرگ به شهرفارسان خوش آمدید جلب توجه می کرد. چیز عجیبی که دیدیم این بود که روی تابلو بعد شهر فارسان نوشته بود چشمه پیر غار و این تعجب ما را بر انگیخت زیرا ما هم د رمنطقه خود پیر غار داشتیم تصمیم گرفتیم به دیدن آنجا برویم وقتی پرسان پرسان رفتیم متوجه شدیم که آنجا به منطقه ده چشمه معروف است و مسجدی هم به همین نام وجود دارد کهنوشته بود مسجد ده چشمه پیرغار . ده چشمه یکی از چشمه های پرآب روستای ما فارسیان است اما متروک و فطق یک جاده خاکی و شن ریزی دارد که هر بار باران شدید می آید راه را خراب می کند که وسایل نقلیه به سختی به آنجا می روند. امکانات تفریحی در ده چشمه ما صفر اما اینجا امکان از همه چیز وجود داشت . پارکینگ ورودی ، آلاچیقهایی برای نشستن مسافران ، مسجد برای نماز و دکه هایی که اجناس و مواد غذایی فراوان می فروختند و عسل طبیعی که مشتریان زیادی را به خود جلب می کرد.

 

 

چشمه پیر غار هم بسیار پر آب بود و پر آب تر از ده چشمه روستای ما .. فکر کنم حدود ۷ الی ۸ چشمه بود که به فاصله نیم متری از هم از زیر سنگها بیرون می آمدند و یک جا جمع می شدند و تقریباً رودخانه ای بزرگ را بوجود می آوردند. ما آنجا چندتایی عکس گرفتیم و یکسره از آنجه به سوی چلگرد حرکت کردیم.

 

 

 

 

 

تقریباً ساعت ۱۱ صبح بود که به شهرستان کوهرنگ رسیدیم رفتیم شهر چلگرد اولین کاری که کردیم این بود که مکان خواب گرفتیم یک دبیرستان دخترانه به نام دبیرستان دخترانه الزهرا که شبانه روزی بود.

 

بعد رفتیم هیأت کوهنوردی تا اطلاعاتی راجع به صعود به قله و چگونه رفتن به آنجا به دست بیاوریم. متوجه شدیم که می توانیم قله را در یک صعود یک مرحله ای و یک روزه فتح کرد. اسم قله کلونچین بود و ارتفاع ۴۲۲۱ متر. دور فلکه اول چلگرد یک نیسان پیدا کردیم که ما را به قله برساند قرار بر ۱۵۰ هزار تومان شد و ۴ صبح باید می آمد دبیرستان و ما رو سوار می کرد.

بعد از خوردن ناهار در دبیرستان که برنجی بود که عزیز و اسماعیل درست کرده بودند و کمی استراحت و خواب کوتاه قرار شد که به جاهای دیدنی چلگرد که معمولاً آبشار بودند سری بزنیم. یک آبشار مصنوعی بود که در خود چلگرد جریان داشت و از دل کوه بیرون می آمد. طبق اطلاعات بدست آمده از مردم چلگرد این آبشار در زمان محمدرضا شاه از طریق تونلی که زده بود درست شده بود و بقدری این آب شدت داشت که اگر خدای ناکرده کسی در آن می افتاد بدون برو برگرد بدنش تکه تکه می شد و می نردو. منظره ای بسیار دیدنی و زیبا بود و مسافران زیادی را هم از شهرهای دور و نزدیک به خود جلب می کرد و خنکای آب هر انسانی را به وجد می آورد.

 

 

آبشار دیگری هم در ۱۵ کیلومتری شهر چلگرد قرار داشت آنجا هم دیدنی و چشم نواز بود و مسافران زیادی از تماشای چشمه و نشستن زیر درختان و سایبان هایی که آنجا بنا شده بود لذت می بردند. ما هم تا زیر آبشار رفتیم و چند عکس گرفتیم و چون منطقه خودما آبشارهایی به مراتب بهتر از این آبشار داشت زیاد آنجا نایستادیم … آنجا دو نفر از دوستان نفری دو کیلو عسل گرفتند و ما هم آب میوه ای خوردیم.

 

وقتی به خوابگاه رسیدیم تقریباً هوا تاریک شده بود. شام نان و هندوانه که از قبل تهیه شده بود می بایست صرف شود. آقایی که قرار بود فردا صبح ساعت ۴۵ بیاد دنبالمان زنگ زد و گفت ۱۵۰ تومان کم هست و من به این قیمت نمی برم . گفتیم این وقت شب ما از کجا وسیله گیر بیاوریم. گفت ۲۰۰ بدید ببرمتان. قبول کردیم چون چاره ای نداشتیم. دوباره زنگ زند و نگران بود که شب است و حیوانات وحشی هست و بگذارید که روز شود و هوا روشن شود بعد می برمتان. بالاخره با اصرار ما که آقا مارو دیر می شه و نمی تونیم به قله برسیم قرار کرد که ساعت ۴ صبح بیاد. ما همگی ساعت ۳:۱۵ دقیقه بیدار شدیم و وسایلمان را مرتب کردیم. و آماده شدیم که ایشان بیان. ساعت ۴ شد اما از ایشان خبری نشد و زنگ زدیم اما گوشی را نگرفت. بارها و بارها زنگ زدیم اما ایشان گوشی موبایلش را نگرفت. یک ربع به ۵ صبح با مشورت همدیگر تصمیم گرفتیم بریم داخل شهر و دنبال نیسان و وماشینی بگردیم که ما رو تا پای صعود به قله ببره اما هیچ خبری نبود شهر در سکوت مطلق فرو رفته بود و مردم خوابیده بودند . گاه گاهی ماشینی رد می شد اما اصلا توجهی به ما نمی کرد. رسیدیم به فله اول شهر . کمی صبر کردیم اما ماشینی نبود تا اینکه یک ماشین سواری نگهداشت ما از ایشان درخواست کردیم اگر کسی را در شهر می شناد که وسیله ای دارد تا ما را پای قله ببرد به ایشان بگوید اما ایشان از ما آدرس پمپ بنزین را خواست چون مسافر کش بود و از شهرکرد مسافر آورده بود. ما اظهار تأسف کردیم و رفت. اما بعد از ۵ دقیقه آمد و گفت تقریباًٌ ۲۰۰ متر بالاتر مغازه ای باز است می توانید از او کمک بگیرید. من و اسماعیل به طرف مغازه رفتیم . دو نفر آنجا بیدار بودند وقتی از آنها درخواست کردیم که ماشینی برای ما بگیرد تا به طرف قله برویم یکی از ایشان گفت من دوستی دارم الان به او زنگ می زنم تا شما را ببرد. خیلی زود دوستش که خانه اش هم نزدیک مغازه بود بیدار شد و به طرفش رفتیم و ایشان قبول کرد با مبلغ ۱۵۰ تومان ما را به پای قله ببرد. آقای رشید حسینی یک تویوتا دو کابینت داشت و شرکت بوم گردی هم داشت که توریست ها و کوهنوردها را به نقاط مختلف چلگرد و استان چهار محال بختیاری می برد . حدود ساعت ۵:۴۵ دقیقه صبح به مکانی رسیدیم که صعود از آنجا شروع می شد. سد کوپی آنجا بود که به نام سد دوم کوهرنگ معروف بود. کوهنوردهای زیادی قبل از ما آمده بودند و ماشینهای خود را اطراف دریاچه دوم پراک کرده بودند و در حال بالا رفتن از قله بودند و نور چراغ های آنها دیده می شد. آقای حسینی به ما گفتند که از داخل دره عمیقی که پاکوپ داره برید و از محل رفتن کوهنوردهای دیگر استفاده کنید و تا انتها به سمت چپ متمایل باشید. از ایشان خواستیم که هر موقع خواستیم برگردیم به او زنگ می زنیم تا بیاد دنبالمان.

حرکت کردیم خیلی زود به دره بزرگی که به آن دره کول خدنگ می گفتند رسیدیم . یک گروه کوهنورد متشکل از زن و مرد در حال بالا رفتن بودند و از ابتدای شروع حرکتشان داشتند عکس می گرفتند ما هم چند تا عکس گرفتیم صخره های بسیار بلندی دو طرف دره را احاطه کرده بودند و مانع از وزش باد سرد به داخل دره می شدند و هوا زیاد سرد نبود . از داخل دره آبی نهری در جریان بود و حرکت به کندی انجام می شد . بعد از مدتی به یک آن گروه کوهنورد رسیدیم که داشتند از یخچالی رد می شدند و ما هم یخچال را رد کردیم و از آن گروه کوهنورد گذشتیم. کمی بالاتر نیز یک گروه کوهنور بزرگ مختلظ از زن و مرد نشسته بودند و از چشمه ی کوچکی که بسیار زلال بود آب بر می داشتند و ما از آنها نیز رد شدیم. سرعت حرکتمان از آنها بیشتر بود. مسیر حرکت سنگلاخ و شیب ملایمی داشت اما کمی بالاتر یخچال بزرگی در مقابل ما ظاهر شد. که تمام راه را پوشیده بود و می بایست از بالای یخچال صعود می کردیم. فکرکردیم که یخچال کوچک هست و با کمی بالاتر تمام می شود اما تمامی نداشت.

حدود دو ۲:۳۰ راه رفتیم تا به نهر بزرگی که از سمت راست دره سرازیر می شد برخوردیم. آنجا گروهی از کوهنوردی زن و مرد در حال صبحانه خوردن بودند ما هم هوس کردیم صبحانه بخوریم اما تصمیم گرفتیم کمی بالاتر برویم به این ا مید که دره تمام شودو مسیر تغییر کند و یخچال تمام شود و به تختی برسیم اما هر چه بالاتر می رفتیم دره همچنان ادامه داشته به ناچار روی صخره ای تخت که که در کنار یخچال قرار داشت نشستیم و صیحانه خود را که متشکل از عسل و خامه بود خوردیم.

بعد از خوردن صبحانه به طرف بالا حرکت کردیم . ما چون تا حالا تشنه نشده بودیم کمی آب برداشته بودیم که رفع تشنگی کنیم چون بامطالعات انجام شده به ما گفته بودند که در ارتفاع ۳۷۰۰ متری چشمه ای هست می توانید از آنجا آب بردارید . رفته رفته خستگی بر بچه ها مستولی می شد و چند نفر از بچه ها حال راه رفتن نداشتند اما با هر سختی بود می آمدند. حرکت بسیار به کندی صورت می گرفت و تشنگی به بچه ها فشار می آورد . کم کم آب ما رو به پایان بود . یکی از بچه ها هر چند مدت که تشنه اش می شد برفهای روی یخچال را تمیز می کرد و برف می خورد تا رفع تشنگی کند. در ارتفاع ۳۷۰۰ متری نوک قله کلونچین پیدا شد . چقدر دور به نظر می رسید و غیر قابل تسخیر. من و شیر احمد و سید موسی حسینی سریعتر از بقیه و با سرعت بیشتر به طرف قله رفتیم و ۵ نفر از بچه ها عقب ماندند. از چشمه ای که خبرش را داده بودند خبری نبود . یک گروه ازکوهنوردان که قبل از ما رفته بودند در حال بازگشت از قله بودند. وقتی پرسیدیم چقدر دیگه مانده جواب دادند دو ساعت دیگر راه دارید. زبانم از خشکی به کامم چشبیده بود کمی آب نوشیدم و به شیراحمد هم دادم که آب بخورد. مسیر در زیر قله به طرف راست منحرف می شد و از سراشیبی خیلی تندی به طرف پشت قله دور می زد و مثل کمربندی باید قله را دور می زدیم و از پشت به قله صعودمی کردیم. اینجا بود که دیگر یخچال تمام شد و مسیر پاکوپ و از سنگریزه ها و سنگها و صخره هایی تشکیل شده بود. بقیه گروه از دور دیده می شدند که در فاصله یک ۵۰۰ متری ما در حال آمدن هستند. تقر یباً ۱۰۰ مانده به قله شیب خیلی تند شد و به سختی نفس می کشیدیم و هر چند مدت استراحت می کردم تا اینکه به نوک قله رسیدیم. گروهی از کوهنوردان داشتند عکس می گرفتند ساعت ۱۳ بود و. صعود به قله ۷ ساعت طول کشید.

کمی نشستیم و استراحت کردیم تا همه عکسشان را بگیرند و نوبت به مارسید که عکس بگیریم. چندتایی عکس گرفتیم تا اینکه گروه دوم ما حدود ۴۵ دقیقه بعد رسیدند و از عصبانیت بر سر ما داد زدند که چرا منتظر ما نشدید. بالاخره همه با هم عکس گرفتیم. در نوک قله تصمیر یک شهید تکاوری هم بود که به تازگی شهید شده بود. بعد از استراحت کوتاهی برگشتیم به طرف پایین.

سرازیری با شتاب بیشتری انجام می شد اما کمبود آب بچه ها را اذیت می کرد. هنگام برگشتن برای اینکه بقیه بچه ها از دست ما ناراحت نشوند من تصمیم گرفتم که با گروه دوم صعود کنم اما شیر احمد و سید موسی حسینی دونفری با هم با سرعت بیشتری بر گشتند به طرف پایین. بعد از ۴ ساعت پیاده روی به همان نهری رسیدیم که هنگام بالا رفتن کوهنوردان داشتند آنجا صبحانه می خوردند تصمیم گرفته بودیم آنجا ناهار بخوریم اما آب نهر غبارآلود بود و نمی شد از آن خورد اما به خاطر اینکه خیلی تشنه بودیم کمی نوشدیم و بعد از استراحت کوتاهی حرکت به پایین را شروع کردیم. نزدیکی ها خط پایان به آقای حسنی زنگ زدیم که ساعت ۶ در محل قرار باشد. من جلو جلو می رفتم و دوستانم کمی عقب بودند. وقیت برگشتم دیدم با فاصله از من در حال استراحت هستند و به حرکتم ادامه دادم و ساعت ۶ به پایین دره رسیدم شیر احمد و سیدموسی حسینی نیم ساعت قبل از من رسیده بودند و در حالاستراحت بودند گفتم به آقای حسینی گفته ایم ساعت ۶ بیاد بهتره بریم تا بفهمه که ما در حال رسیدن هستیم. ساعت ۶:۱۰ دقیه عصر رسیدم به جایی که با ماشین پیاده شدیم و آقای حسینی منتظر ما بود کل صعود ما تقریباً ۱۲ ساعت طول کشید . ۶ صبح تا ۶ عصر. بعد از نیم ساعت دیگر همه بچه ها رسیدند و با آقای حسینی چندتایی عکس گرفتیم و سوار ماشین شدیم و به خوایگاه برگشتیم و با دادن حق آقای حسینی از ایشان تشکر بسیار زیادی کرده و خداحافظی کردیم .

اولین کاری که کردیم رفتن به حمام و گرفتن یک دوش بود که خستگی از تن خود در کنیم. و بعد از دوش گرفتن استراحت کردیم و به فکر شام افتادیم. شام رو که خوردیم زودتر از شبهای قبل به خاطر خستگی کوه رفتیم که بخوابیم و چون خوابگاه کمی گرم بود ما با شیراحمد رفتیم بیرون بخوابیم. خیلی سرد و خنک بود. عزیز و عبدالله هم آمدند اما بعد از مدت کوتاهی بخاطر سردی زیاد به خوابگاه برگشتند اما من و شیر احمد که پتوی کلفتی داشتیم تا صبح همانجا خوابیدم.

شب بعد از خوردن شام به آقای حسینی رئیس هیأت کوهنوردی چلگرد زنگ زدیم برای گواهی صعود ایشان خودشان به دماوند رفته بودند برای صعود لذا گفت مشخصاتتان برایم بفرستید من برایتان گواهی صادر می کنم و با پست ارسال می کنم. بااین وجود صبح رفتیم هیأت کوهنوردی چلکرد کارمندهای هیأت هم گفتند که باید آقای حسینی خودش باشد چون ایشان باید مهر و امضا کنند.

تصمیم بر این شد که برای دیدن امکان تاریخی و تفریحی به شهر خرم آباد برویم که چند جای دیدنی و تاریخی داشت و ما قبلاً از اینترنت جستجو کرده بودیم. از چلگرد تا خرم آباد حدود ۴ ساعت راه بود. ساعت ۱ بعد از ظهر به خرم آباد رسیدیم و مثل همیشه اول اسکان گرفتیم اتفاقاً این بار هم در یک دبیرستان دخترانه به نام دبیرستان نرگس جا گرفتیم. بعد از اسکان ناهارخوردیم و استراحت کردیم . ساعت ۶ بعد از ظهر تصمیم گرفتیم که چند جا از خرم آباد را ببینیم اما ترافیک بسیار سنگین بود . وقتی به قلعه فلک افلاک رسیدیم هوا داشت تاریک می شد . قلعه بسیار بزرگی بود که بالای یک تپه سنگی بنا شده بود و نفوذ به آن در زمان گذشته غیر ممکن بود . قدمت این بنا به دوران حکومت شاپور اول ساسانی و در قرن سوم میلادی می رسید. این قلعه در مساحتی بالغ بر ۵ هزار و ۳۰۰ متر مربع با ۵ برج و ۳۰۰ جان پناه تشکیل شده بود. برای ورود به آن راه پله زده بودند و ما از راه پله بالا رفتیم در داخل قلعه یک موزه صنایع دستی و مشاغل روستایی قدیمی شهر بود که قابل توجه بود.

وقتی بیرون آمدیم شب شده بود تصمیم گرفتیم به بام خرم آباد که روی کوه بسیار بزرگی بود برویم. بالای کوه تمام خرم آباد زیر پایمان بود بسیار زیبا و دیدنی من JPS گوشیم رو روشن کردم ارتفاع ۱۷۰۰ متری بود. بعد روی کوه مشرف به آن که رصد خانه ای بود نیز رفتیم و بچه هعا برای دیدن ستارگان به رصد خانه رفتن. خسته شده بودیم از گشت و گذار و ترافیک سخت شهر خرم آباد . برگشتیم به خوابگاه نماز خواندیم و شام خورده و خوابیدیم.

صبح بعد از خوردن صبحانه با مدرسه تسویه حساب کردیم و رفتیم تا چند جای دیگر را ببینیم. از جمله مناره آجری ، دریاچه کیو ،؛ گرداب سنگی و حمام گپ را بازدید کردیم.

مناره آجری یک مناره شبیه کروه آجرپزی اما بزرگتر با ارتفاع ۳۰ متر ساخت آن به دوران دیلمیان می رسد. گویند دارای ۹۹ پله است که با طی کردن آن می توان به پشت مناره رسید و منظره بسیار زیبای شهر را مشاهده کرد اما وقتی ما آنجا رسیدیم در ورودی آن قفل بود و کسی هم نبود که ما را به بالای آن ببرد.

گرداب سنگی اثری باقیمانده از حکومت ساسانیان بود . این مناره با استفاده از سنگ و ساروج ساخته شده است و به شکل دور با ادیوراه های بزرگ می باشد. از ویژگی های این سازه ی سنگی وجود چشمه ای فصلی در داخل آن است که آبی سرد و خنک می باشد و وقتی ما آنجا رسیدیم چند پسر بچه در حال شنا درداخل آن بودند.

دریاچه کیو که به نگین فیروزه ای خرم آباد شهرت دارد یکی از جاذبه های طبیعی و بسیار زیبای این شهرستان می باشد. دارای مساحتی بالغ بر ۷ هکتار و عمقی بین ۳ الی ۷ متر می باشد. به گفته یکی از اهالی خرم آباد این دریاچه بزرگترین دریاچه طبیعی است که در داخل یک شهر قرار دارد.

حمام گپ آن از زمان کهن برجای مانده بود اما تنها استفاده آن از مسافران فروش مواد غذایی ؛ اب میوه ، و چایی و نوشیدنی بود.

ساعت ۱۱ ظهر بازدیدمان تمام شد و بالافاصله به طرف قم حرکت کردیم. مسیر از جاده اراک بود که حدود ۴ ساعت از خرم آباد تا قم راه بود. ساعت ۱ بعد از ظهر به پارکی رسیدیم که الان حضور ذهن ندارم کدام شهرستان بود نشستیم عزیز و اسماعیل ناهار درست کردند و خوردیم و دوباره حرکت کردیم. طرف های غروب به مسجد جمکران غم رسیدم. ورودی را پرداخت کردیم و داخل ییک از پارکینگ های جمکران اسکان گزدیدم و روفرشی ها را پهن کردیم.

نزدیکی های اذان بود بهترین کار این بود که وضو بگیریم و نمازمان را به صورت جماعت در مسجد جمکران بخوانیم. خیل مشتاقان حضرت مهدی در مسجد جمکران به چشم می خورد و مسجد اصلی آن پراز نمازگزاران مشتاق به امام زمان ( عج ) بود . ما هم نمازمان را با جماعت خواندیم و بیرون آمدیم و کمی شام را که نان و هندوانه بود خوردیم و کمی استراحت کردیم . چند نفر از بچه ها ماشین کرایه کردند و به زیارت حضرت معصومه رفتند و ما چون خسته بودیم بعد از کمی استراحت با آقای حسینی رفتیم کمی گز و سوهان و تنقلات گرفتیم. بعد از برگشت بچه ها ساعت دوازده خوابیدیم و صبح با صدای اذان بیدار شدیم و هوا سردی حرکت کردیم.

بعد از گرمسارمسجدی بود که آنجا صبحانه را خوردیم و دوباره حرکت کردیم. عصر ناهار خودمان را بعد از شاهرود در پارکی در بسطام خوردیم و وقتی به منزل رسیدیم ساعت ۷ عصر بود.

 

لینک کوتاه : https://www.bamnews.ir/?p=17814
  • نویسنده : مائده اسماعیلی
  • ارسال توسط :
  • منبع : ://baleng1396.blogfa.com/

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.