باسمه تعالي
گزارش کامل صعود به قله تفتان و گردشگري سيستان و بلوچستان- نوروز ۱۳۸۹
بياراسته سيستان چون بهشت
گلش مشک سارا بُد و زر خشت (شاهنامه فردوسي)
سفر گردشگري و کوهنورديام به سيستان و بلوچستان با چند چالش و ريسک همراه، و بهنحوي سفري ماجراجويانه بود بهنحوي که داشتن جرئت تکرار چنين سفر يا مشابه آن بعيد بهنظر ميرسد! تحويل سال نو ۱۳۸۹ در کنار خانواده نبودن، سفر و کوهنوردي بهتنهايي به مناطق ناشناخته و به ظاهر ناامن و بدون وسيله نقليه، جاي سؤال داشت، ولي براي من حل شده بود. همه مقدمات کار در دو روز آخر کاري سال ۱۳۸۸ فراهم شد، پس از آنکه سفر خانوادگيمان منتفي گرديد. هماهنگي با جهاد کشاورزي سيستان و بلوچستان براي اسکانم در زاهدان و از آن مهمتر ارتباط با هيأت و گروههاي کوهنوردي استان و اخذ اطلاعات و هماهنگي براي صعودِ عاقلانه! بهسرعت انجام شد. بيگدار هم که نميتوان به آب زد! قبل از اينها، مشورت با دوستان و مؤثرتر از آن جستجو در اينترنت و مطالعه و تحقيق در مورد سيستان و بلوچستان، گزارشهاي صعود به قله تفتان، نقشهها، اطلاعات گروههاي کوهنوردي و تلفن افراد مطلع براي ارتباط، انجام شد.
توضيح در مورد استان سيستان و بلوچستان و گردشگري را به بعد موکول ميکنم. اما ابتدا مختصری در مورد کوههاي استان و قله تفتان: ارتفاعات و قله هاي سيستان و بلوچستان دنباله رشته كوههاي مركزي ايران هستند. بهطور كلي ناهمواريهاي استان سيستان و بلوچستان شامل دو بخش هستند. کوههاي سيستان که پلنگ کوه مشرف به دشت سيستان يکي از مهمترين برجستگيهاي اين ناحيه است. کوههاي بلوچستان : اين کوهها در جنوب کوههاي سيستان بين چاله لوت و جازموريان، بيابان ماشکل و سواحل درياي عمان گسترده شدهاند . رشته کوه تفتان در اين استان با مساحت کل ۱۸۰۰کيلومتر مربع بين ۵و۲۸الي۳۰و۲۸عرض شمالي و۵۰و۶۰الي۱۵و۶۱طول شرقي از نصفالنهار گرينويچ قرار دارد.ارتفاع آن از سطح آبهاي آزاد ۴۰۵۰ متر و نسبت به دشتهاي اطراف حدود ۲۰۰۰متر است. ديگر کوه معروف و بلند استان کوه بزمان با ارتفاع ۳۴۹۷ متر در شمال غربی استان واقع است.
قله تفتان : کوهستان و قله تفتان در جنوب شرقي ايران در ۵۰ کيلومتري شمال شرقي شهرستان خاش واقع شدهاست. اين کوه که آتشفشان تفتان در آن قرار دارد ، بلندترين کوه بلوچستان را تشکيل ميدهند و داراي قلههاي متعدد است و در آنها سه درياچه وجود دارد که به دريا سرمعروفاند . قله آتشفشاني آن در اصطلاح محلي به نام چهل تن موسوم است . اين قله داراي دو شاخک است يکي در شمال که مرتفعتر است و زيارت نام دارد و ديگري شاخک جنوبي آن که کوتاهتر است و مادر کوه ناميده مي شود و از سمت شمال شرقي به اين قله صُبَح کوه و از طرف غرب به آن نر کوه ميگويند. مسير صعود به قله چهل تن از طريق زاهدان و خاش به روستاي کوشه واقع در ۴۴ کيلومتري شمال خاش و از کوشه به مزرعه جم چين و سپس از طريق دره تنگ گلو ميباشد . دامنههاي تفتان در فصل تابستان ييلاق مردم طايفه “ريگي” وديگر عشاير بلوچ ساکن پيرامون شهرستان خاش است.
گزارش صعود
۲۸ اسفند ۱۳۸۸: ساعت ۷ صبح از فرودگاه مهرآباد تهران به زاهدان پرواز نمودم. پس از اسکان در خوابگاه جهاد کشاورزي زاهدان، به گشتوگذار در شهر و ارتباط با کوهنوردان پرداختم. گردشگري در زابل و چابهار را به بعد از صعود به قله تفتان موکول کردم. در ملاقات حضوري با آقاي توليت (مسؤل کميته هماهنگي گروهها) و آقاي سرگزي (دبير هيأت کوهنوردي استان) اطلاعات مطمئني دريافت نمودم. قبلاً در ارتباط تلفني با آقاي انور صابري مي دانستم که ايشان با گروهشان (پاسارگاد) بايد در حال صعود به قله تفتان باشند. همه دستاندرکاران کوهنوردي استان، حرکت و صعود انفرادي را ممکن مي دانستند. البته بهطور موازي در صدد اخذ اطلاعات از همکاران کوهنوردم در جهاد کشاورزي استان بودم که بينتيجه ماند. در هر صورت با اين اطلاعات به راهم مطمئن شدم و حرکت صبح فردا را قطعي کردم.
۲۹ اسفند ۱۳۸۸: ساعت ۵ صبح از دروازه خاش زاهدان با سواري راه افتادم و در تقاطع فرعي تمندان و کوشه، حدود ۳۰ کيلومتر مانده به خاش پياده شدم. مگر قبل از ساعت ۷ صبح ماشين گير ميآيد؟ در جاده اسفالت فرعي با دو کورس موتورسيکلت ساعت ۸ به اردوگاه درهگل آموزش و پرورش، مهمترين مبدأ صعود تفتان رسيدم. صحبتهاي يکي از راکبان موتورسيکلت هم مرا ترساند و هم دلم را سوزاند. او از کمبود امکانات و مشکلات فرهنگي گفت و اينکه امثال او را در شهرهاي ديگر نه تنها تحويل نميگيرند، بلکه کتک ميزنند!
از يکي از مسؤلين اردوگاه در مورد حضور گروهها و کوهنوردان در مسير قله تفتان سؤال کردم؛ در جواب گفت که ديروز گروه ريگي بالا رفتهاست! منظورش صعود گروه کوهنوردي با سرپرستي شخصي به نام آقاي ريگي بود (نه ريگي شرور!). از طرفي ديگر از نتيجه پرس و جو مشخص شد آقاي صابري هنوز در اردوگاهند. با ايشان آخرين مشورتها را انجام دادم و با عزمي مصمّم و البته با پشتيباني و پشتوانه آنها به تنهايي راه افتادم، زيرا وسايل شبماني نداشتم و بايد مطابق برنامهريزي، يک روزه صعود ميکردم. ايشان قرار بود ديرتر به سمت قله حرکت کنند، زيرا منتظر دوستان ديگري از گروه پاسارگاد بودند که رفته بودند نان بپزند!
ساعت ۸:۳۰ صعود را آغاز نمودم. مسير حرکت از دره و در کنار رود بود. پس از يک ربع ساعت آب شيرين رودخانه در زيرسنگها ناپديد شد. از داخل تنگ گلو به حرکت ادامه دادم. تابلوهاي حفاظت از محيط زيست بهخصوص از طرف هيأت کوهنوردي استان سيستان و بلوچستان در مسير به فراواني ديده ميشد. آب گوگردي چشم کورکُن و غير نوشيدني از دره روان بود. کماکان سنگهاي بزرگ زيادي ديده ميشدند که بعضي در حال افتادن به نظر ميرسيدند. ساعت ۱۰ به آبشار چندين متري کم آب و غيرقابل صعود رسيدم. تجربه و نقشه نشان ميداد که بيش از حد از دره رفتهام. بايد به علامتها دقت ميکردم و زودتر از سمت چپ خود را بالا ميکشيدم، لذا کمي (بيشتر از کمي!) برگشتم و از محل تقريباً مناسب خود را بالا کشيده و به پاکوب و مسير درست رساندم. راه اشتباهي و اضافي قدري از انرژي و روحيهام کاسته بود.
به اولين لکههاي برف دست زدم. دو جوان بالا ميآمدند. با آنها که خود را محمود و رحيم ريگي (باز هم ريگي!) و اهل روستاي کوته در اطراف معرفي کردهبودند، تا پناهگاه همسفر بودم. ذکر اين نکته ضروري است که ريگيها، طايفه بزرگي در منطقهاند و افراد خيلي خوب زيادي دارند بهنحوي که بعداً در شهرهاي استان، اماکن زيادي مثل مجموعه ورزشي و خيابان با نام شهيد ريگي ديدم. ساعت ۱۱:۱۵ به پناهگاه صُبَح تفتان در ارتفاع ۳۲۵۰ متري از سطح دريا رسيديم. پناهگاه ۴ طبقه دومي در حال ساخت بود، در حالي که سرويس بهداشتي قبلي کامل نبود. از پناهگاه تصاعد گازهاي گوگردي قله ديده ميشد. آبگرم گوگرددار در پاييندست پناهگاه مقصد دو جوان بود. در جلوي پناهگاه در مدتي کمتر از يک ساعت استراحت کرده، غذاي مختصري خورده و نماز خواندم. طلوع و غروب خورشيد در اينجا خيلي زودتر از تهران است ( بيش از نيم ساعت). آقاي امير کُرد مسؤل پناهگاه و دوستش را ديدم و خوردن چاي تعارفي ايشان را به برگشتن از قله موکول نمودم.
ساعت ۱۲:۱۰ به سمت قله راه افتادم. با وجود يک مسير پاکوب مشخص و دود سفيدرنگ قله که از دور ديده ميشد، راه گم نميگشت. رنگنوشته ها بهنام افراد و گروهها بر روي سنگها هم در کل مسير وجود دارد (خوشبختانه و متأسفانه). در مسير، زبالههاي پلاستيکي و فلزي ديده ميشد. بالارفتن از شن اسکي مشکل بود، لذا قدري مسير را تغيير دادم. سياه سنگها تمام شد. استراحتهاي کوتاهمدت را زياد و سرقدمها را خيلي کوتاه و آهستهتر برميداشتم تا بر خستگي زانوهايم غلبه کنم (رهرو آن است که آهسته و پيوسته رود). به بالاي شيب رسيدم. قله “نر” کمي کوتاهتر در سمت چپ (تقريباً شمال) و بخارات گوگردي در تپه! روبرو و نزديک بود. قدري فرود و سپس صعود به بام سيستان و بلوچستان. هوا آفتابي بود و باد خنک به طرف شرق متمايل به شمال مي وزيد و بخارات گوگردي را به طرف مقابل ميپراکند، با اينحال بوي گوگرد ميآمد. جبهه جنوب غربي قله زرد رنگ و مسير حرکت سفيد رنگ بود. در جبهه شمالي هم برف فراوان وجود داشت.
ساعت ۱۴:۵۰ الله اکبر الله اکبر الله اکبر بانگ رسيدن به قله تفتان با ۴۰۵۰ متر ارتفاع. شُکراً لِلّه. قرائت سوره انشراح، سرود اي ايران و دعاي امام زمان (عج) مراسمي بود که به تنهايي و به جاي گروه کوهنوردي پژوهشکده مهندسي جهاد کشاورزي بجا آوردم. جاي دوستان را خالي کردم. نگاهي به قلههاي کوچکتر اطراف انداختم. دستي بربخارات داغ گوگردي گذاشتم که از لاي سنگها بيرون ميزد. به چند خروجي گاز کوچک در اطراف قله سري زدم. از نداشتن دوربين عکاسي و فيلمبرداري براي به تصوير کشيدن قسمتي از اين همه زيباييها مخصوصاً براي ديگران، تأسف خوردم. با آقاي پرويز ستوده شايق همکار و هميار هميشگيام در گروه کوهنوردي تماس گرفتم و به هم تبريک گفتيم.
فرود را در پيش گرفتم. انرژيام تجديد شدهبود. قدري از راه برگشت را با شناسکي سريعتر پايين آمدم. کمتر از يک ساعت به پناهگاه رسيدم و از تعارفيهاي دستاندرکاران پناهگاه، چاي را انتخاب و از شکلاتهايم به آنها تعارف کردم. با کمتر از نيم ساعت توقف، به فرود ادامه دادم. دوستان گروه پاسارگاد به سرپرستي آقاي انور صابري و هميارانشان آقاي محمودي و سرکار خانم شهرکي مسؤل روابط عمومي و ديگر همگروهشان را در راه ديدم. خيلي خوشخوشک مي آمدند. مثل دوستان چند ساله با هم خوش و بش کرديم و عکس يادگاري (با چفيه) گرفتيم. خيلي خوشحال بودند که با راهنمايي و پشتيباني آنها قله را يکروزه صعود نموده بودم.
چند دقيقهاي قبل از ساعت ۱۸ به اردوگاه پاي کوه رسيدم و پايان کوهنوردي. کل صعود و فرودم حدود ۹٫۵ (نه و نيم) ساعت طول کشيدهبود. با انتظار يک ساعته سرانجام پشت وانتي سوار شده به خاش و از آنجا با سواري به زاهدان رفتم. در ماشين، سال نو تحويل شد و پنجاه و يکمين سالروز تولدم! يعني نيم قرن زندگي. سرانجام ساعت ۲۲ به زاهدان رسيدم و به مهمانسراي جهاد کشاورزي رفتم.
سيستان و بلوچستان؛ سفر به طبيعتی ناشناخته، تاريخی کهن
ترک ديار و سفر کنيم تا از تاريخ ملل و اقوام درس عبرت گرفته، تفکر نموده و چگونه زيستن را از الگوهای موفق جامعهها کسب نماييم. بگرديم تا آثار قدرت و حکمت، عنايت و رحمت الهی را بنگريم. سير و سياحت در طبيعت، تاريخ و سرگذشت اجتماعی اقوام و آثار تاريخی فرهنگی و مشاهير سيستان و بلوچستان، سرزمينی وسيع از پيکره ايران عزيز، ما را به شناخت بيشتر از خود و خدای خويش میرساند.
حالا ديگر نوبت گردشگري بود. اگر بخواهم مناطق ديدني اين استان را توصيف کنم مطمئناً فرصت وگزارشي جداگانه ميخواهد، ولي آب دريا را اگر نتوان کشيد؛ هم بهقدر تشنگي بايد چشيد. لذا ابتدا مختصري در مورد استان و گردشگري مينويسم، آنگاه مکانهايي را که در مدت کوتاه دو روزه ديدم، توضيح ميدهم. مطابق برنامه با خود قرار گذاشتهبودم غير از گشت و گذار در زاهدان، شهر سوخته، زابل و چابهار را ببينم.
استان سيستان و بلوچستان با وسعتي حدود ۱۸۷۵۰۲ كيلومتر مربع، پهناورترين استان ايران و داراي جمعيتي بالغ بر ۲ ميليون و ۴۰۰ هزار نفر در جنوب شرقي کشور واقع شدهاست. اين استان مرز خارجي طويلي دارد بهطوري که در سمت شرق با كشور پاكستان ۹۰۰ كيلومتر و با كشور افغانستان ۳۰۰ كيلومتر مرز مشترك و در جنوب با درياي عمان به طول تقريبي ۲۷۰ كيلومتر مرز آبي دارد.
مناطق عمده گردشگری طبيعی و تاريخی و ويژگيهای منحصر بهفرد استان سيستان و بلوچستان بهطور خلاصه عبارتند از: شهر سوخته، آرامگاه و کوه خواجه، دهانه غلامان، چاه نيمه، اثر ملی و طبيعی تفتان و درياچه سردريا، بافت تاريخی و قلعه پرتقاليها و قلاع فراوان در جای جای استان، مساجد قديمی، گلفشانها، کوههای مينياتوری، درخت انجير معابد، جنگل حرا، درياچههای هامون صابری (سابوری در مرز افغانستان)، هامون هيرمند، هامون جازموريان، تمساح پوزه کوتاه ايرانی (گاندو) گونه جانوری مختص استان در پناهگاه حيات وحش باهوکلات چابهار
اول فروردين و عيد نوروز ۱۳۸۹ :
پس از گرفتن بليط ساعت ۱۹ براي چابهار، قبل از ساعت ۷ صبح يکشنبه ۰۱/۰۱/۱۳۸۹ با سواري به طرف زابل راه افتادم. پس از يک و نيم ساعت به شهر سوخته رسيدم که ۵۵ کيلومتر مانده به زابل در کنار جاده اصلي واقع است. شهر سوخته؛ تجليگاه هنر، صنعت و تمدن در ۵۰۰۰ سال پيش (يعني ۲ برابر قدمت هخامنشي) که بيش از يکهزار سال سازماندهي شهري داشتهاست. از بين رفتن شهر بهخاطر آتشسوزي نبوده، بلکه بهسبب متروک شدن شهر، خشکساليها و جابهجايي دلتاي رودخانه هيرمند، مردم از آنجا کوچ کردهاند. شهر سوخته سلسله تپههايي با ارتفاع حداكثر ۱۸ متر و وسعت ۱۵۱ هكتار در كنار دلتاي رودخانه هيرمند و مهمترين مركز دوران مفرغ شرق ايران است.
شهر سوخته شامل منطقه مسكوني منظم، بناهاي يادماني، منطقه صنعتي و گورستان (بيش از ۳۵۰۰۰ گور) است. اشياي شهر سوخته بايد ميليونها قطعه باشد كه شامل ظروف و اشياي سفالي و چوبي، مهرههاي سنگي و بقاياي انساني، لارو حشرات و دانههاي گياهي است. مطابق معمول زودتر از عموم گردشگران به شهر سوخته رسيدم، لذا آمادگي كامل نداشتند و هوا نيز قدري سرد بود. با آقاي غلامي رييس ميراث فرهنگي و آقاي نصيري از مسؤلين آنجا صحبت كردم و تعدادي بروشور و CD گردشگري و كتابچه گرفتم. از اشيايي نظير پيكر و ليوان سفالي و ظروف مختلف دانههاي گياهي، ابزار استخواني، جواهرسازي، روشهاي نخريسي، انواع قبور (مستطيل، خشتي، سردابه اي و ۰۰۰ ) و همچنين از محوطه جلوی شهر سوخته بازديد كردم. شهر سوخته بسيار بزرگ است و با جمع شدن مشتاقان و متخصصين و صرف وقت زيادتر ميتوان مناطق بيشتری را ديد و توضيحات خوب و مفصلی را از مسؤلين شنيد.
زياد وقت نداشتم لذا ساعت ۹:۱۵ از شهر سوخته خارج و پس از معطلي با سواري ساعت ۱۰:۲۰ در پارك شهر (سيمرغ) كنار ميدان كارگر زابل بودم و به منزل تلفن کردم. گشتي در شهر زدم؛ از موزه مردم شناسي سيستان كه در ۱۸۹۹ كنسولگري انگليس بوده بازديد كردم. با سواري به كوه خواجه رفتم كه حدود ۳۰ كيلومتري جنوب غربي زابل در وسط درياچه هامون واقع است و راه ماشينرو دارد؛ با ارتفاعي حدود ۱۰۰ متر و مساحتي به قطر حدود ۲ كيلومتر كه به نامهاي كوه خدا و كوه اوشيدا هم خوانده ميشود. ابتدا با بالا رفتن، از آثار معماري پيش از اسلام بازديد كردم؛ شامل: قلعه كافران (كهن دژ) كُك كُهزاد (كوشك كوهزاد). بناهاي پس از اسلام در بالاي كوهاند كه بازديد كردم. زيارتگاه پير گندم بريان و زيارتگاه خواجه كه تا ساعت ۱۴ طول كشيد. خواجه مهدي از نوادگان محمد حنيفه در قرن سوم توسط راهزنان به شهادت رسيد و بناي آن به دوره صفوي بر ميگردد. در آنجا نماز خواندم. سنگ قبر خواجه، سنگ بزرگ نيمه استوانهاي است كه دو سرِ آن برآمده است.
به زاهدان برگشته و خوابگاه را تحويل دادم و با اتوبوس ساعت ۷ غروب،شبانه به چابهار رفتم و قبل از ۶ صبح قديم و ۷ جديد در چابهار پياده شدم.
دوشنبه ۲/۱/۸۹ در چابهار در كنار درياي عمان (مکران) و نزديك به دوهزار كيلومتري تهران بودم. بليط اتوبوس ديرترين زمان حركت به تهران (ساعت ۱۵) گرفته و با تحويل وسايل، در شهر به پيادهروی پرداختم. تا ساحل صخرهاي درياي عمان (معروف به درياي بزرگ) رفته، به تماشاي دريا و صرف صبحانه پرداختم. تنها دو قايق كوچك در دوردست ديده و صداي برخورد امواج به صخره شنيده ميشد.
به منطقه آزاد چابهار با تاكسي رفتم. گرچه اهل خريد نيستم ولي از دو سه مجتمع تجاري (صدف، پرديس ) بازديد كردم. منطقه آزاد چابهار مدرن و پر از بانكهاست كه با بافت شهر چابهار تطابق ندارد. شايد منطقه تيس در ۸ كيلومتري شمال غربي چابهار بهتربن انتخاب گردشگري باشد. به باغ تيس و پرورش گل سر زدم. قلعه پرتقاليهاي تيس را ديدم و در بندر صيادي به سياحت پرداختم. ماهيگيران غيرحرفهاي (مسافران) در حال ماهيگيري، چند قايق موتوري در حال حركت، تعدادی پرنده، چهار پنج قايق ماهيگيري بيكار و بوی ماهي خام از بازار ماهي ساحلي. اينجا درياي كوچك (خليج چابهار) است. به شهر برگشتم و مقبره سيد غلام رسول (احتمالا تنها زيارتگاه استان) را زيارت كردم. در استان سيستان و بلوجستان حتي در منطقه عمدتاً شيعهنشين زابل هم زيارتگاه و امامزادهاي نديدم. به بندر ماهيگيري چابهار سرزدم (انتهاي خيابان امام خميني)؛ قايق، كشتي، تفريح و شناي بچه ها.
پس از ناهار و نماز ساعت ۱۵ سوار اتوبوس تهران شدم. مگر راه تمام ميشود! منطقه جكيگور محل تجارت اجناس خارجي در مسير بود. نماز صبح فردا (۳/۱/۸۹) را در كرمان خوانديم.راه پر از پاسگاههاي ايست و بازرسي است. بالاخره حدود ساعت ۲۰ سهشنبه سوم فروردين ۱۳۸۹ (پس از ۲۹ ساعت مسافرت با اتوبوس!) به ترمينال جنوب تهران و يك ساعت بعد به كرج رسيدم و پايان سفر ماجراجويانه.
در پايان از همه دوستان و همياران کوهنوردي که مشوّق، راهنما و پشتيبانم بودهاند تشکر ميکنم. جا دارد تشکر ويژه داشته باشم از: آقاي انور صابري و هميارانشان در گروه کوهنوردي پاسارگاد زاهدان، آقاي توليت مسؤل کميته هماهنگي گروهها و آقاي سرگزي دبير هيأت کوهنوردي استان سيستان و بلوچستان، مسؤلين جهاد کشاورزي استان، مسؤل پناهگاه تفتان، دستاندرکاران، مسؤلين و حاميان گروه کوهنوردي پژوهشکده مهندسي جهاد کشاورزي. راستی تشکر از خانوادهام واجبتر نيست؟
احمد غريبزاد- مهرماه ۱۳۸۹