• امروز : یکشنبه, ۶ اسفند , ۱۴۰۲
  • برابر با : Sunday - 25 February - 2024
کل اخبار 24562
1

داوری

  • کد خبر : 83299
  • 08 بهمن 1401 - 0:45
داوری
بام: من دختر بابا کوهی ام .

کوهبانو از کنارمان گذشت ، کوله ای سنگین و حجیم به پشت داشت ، و بی توجه به طعنه های کوهنوردان در پاکوب که : برای خودنمائی چنین کوله ای را به قله میبرد ، در سکوتی مبهم و آرام پاکوب را می پیمود .

دیری نپائید ، همگی بر قله بودیم ، و نگاه تمسخر آمیز دیگران ، و خنده های همراهان ، در لابلای زوزۂ باد ،به گوش کوهبانو میرسید .!

یکی از بچه ها با طعنه گفت : یادتونه باباکوهی که مدتهاست خبری ازش نیست ، میگفت سعی کنین سبک برین کوه !!؟ این چرا اینجوریه ؟ دیوونه اس …

کوهبانو آرام بود ، موهای طلائی بافته شده اش همراه باد ، بسوی افق در جریان بود ، ناگهان بسوی ما آمد ، خودمان را جمع کردیم ، به این گمان که به نیت گلایه می آید .

لحظه ای بعد دستان کوهبانو بسوی مان دراز شد ، بسته های کوچک صبحانه شامل کمی نان و پنیر ، و چند دانه مغز گردو …. !!!

همه را بین ما و دیگران که در اطراف تابلو قله به استراحت مشغول بودیم تقسیم کرد ، و لحظاتی بعد کوله اش خالی خالی شد.!

لبخند از لبانش پاک نمیشد ، چشمانش برقی عجیب داشت ، آخرین بسته را که به من داد ،چیزی را گفت که خنده های تمسخر آمیز همه ما را باد برد ، و در لحظه ای تلخ ، با دستانی که یخ زده ترین دستان دنیا بود ، به چشمان خیس کوهبانو خیره ماندیم.

لطفأ برای پدرم که چندی پیش مُرد ، فاتحه ای بخوانید ، این تنها کاری بود که میتوانستم برای خیرات پدرم انجام بدهم .

من دختر بابا کوهی ام .

لینک کوتاه : https://www.bamnews.ir/?p=83299

برچسب ها

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.