کوه هم یک شعر است
شعر ننوشتۂ زیبای سکوت
برگه ای هست سفید
قلم ات دست بگیر
بیت اول بنویس ، نام ایزد تو بخوان …
ره بزن بر سر پاکوب هبوط
مطلع شعر تو شد … فصل خورشید و طلوع
مصرع دوم آن …. وصف مردی و خضوع
یک گله می رود از کنج شیار
سوی پرچین و حصار
بیت دوم بنویس ، ز سراشیب بهار
عاشقی کن که دگر فرصت توست
مصرع بعدی تو ، رَم ز قلاب شکار
تپه ها از پی هم پر تکرار ….
و شیاری که نشسته به پَرِ گلپر یار
بیت سوم ابرَست ، بکشان روح لطیفت سویش
مصرع دوم آن ، پر کشیدن تا اوج
و عروس برکه …. ناز کن موج بلند مویَش …
بیت ها می رود و … شعر ننوشتۂ کوه
به سرانجام رسیدن نزدیک
بیتی از قله بگو ….
صنم صخره ای زیبا رو
بوسه بر گونۂ خشکش بگذار
تازه کن قند لبت را با او…
مَخلَص شعر بود ، نفس یک معشوق
نفسِ شاعر دیگر که شده همره تو …
برگه ها هم پُر شد
پٌر ز احوال قشنگ دیدار …
قصۂ عشق ترا پایان نیست
نشود مهر تو را کرد انکار
شعر خود را تو بخوان
قصه را پایان نیست…
به گمانم انگار …..