• امروز : یکشنبه, ۲۰ اسفند , ۱۴۰۲
  • برابر با : Sunday - 10 March - 2024
کل اخبار 24610
0

ماجرای عجیب آموزگار بانوی کوهنورد/ از فتح قلب دانش‌آموزان تا قله‌ها با فروش طلاها برای صعود

  • کد خبر : 80155
  • 29 آبان 1401 - 0:00
ماجرای عجیب آموزگار بانوی کوهنورد/ از فتح قلب دانش‌آموزان تا قله‌ها با فروش طلاها برای صعود
بام: ناخودآگاه در همه عکس‌ها «نوک قله‌ها» دستم را بالا می‌برم، نمی‌دانم دلیلش چیست ولی همیشه حس می‌کنم که باید در بلندترین نقطه زمین هم که باشم، دستم را به دست خداوند بدهم. خداوندی که خالق این زیبایی و عظمت است.

خبرگزاری بام؛ کتایون حمیدی: با نام خالق کوهستان شروع کرد و سپس از آرزویی برایم گفت که بخش زیادش برآورده شده، می‌گوید: آخ! از آن روزی که همه‌اش برآورده شود، آخر می‌دانی حتی با فکر کردن بهش هم دلم غنج می‌رود. فکرش را بکن، روی بلندترین نقطه کره زمین بایستی و به خالق خودت و آن عظمت وصف‌ناپذیر سجده کنی. اصلا عاشقی با خدا روی زمین متفاوت‌تر از عاشقی بالای آن قله است.

جنس حرف‌هایش را دوست دارم، زیرا از زنی می‌گوید که دغدغه‌اش کارهای روزمره و  وقت مانیکور و پدیکور و کاشت ناخن و کافه با رفقا در سنگفرش خیابان ولیعصر نیست بلکه او از عشق خود جوری حرف می‌زند که منِ ناآشنا با آن، هم دلم خواست تا روی یکی از آرزوهایم خاک گرفته‌ام، دستمال گردگیری بکشم.

نامش مریم صادقی، روانشناس کودک و نوجوان و کارمند آموزش و پرورش و آموزگار پایه اول ابتدایی مدرسه استثنایی ارمغان در تبریز است.

قرارمان در منزل‌شان است، آن هم راس ساعت ۴ بعد از ظهر در یکی از روزهای پایانی آبان. اگر بگویم خانه‌شان شبیه به خونه‌های کارتونی بود، بی‌راهه نگفته‌ام. از آن خانه‌هایی که دوست داری به همه جایش سرک بکشی و کشفش کنی. اصلا انگار سال‌هاست به این خانه رفت و آمد دارم و به اصطلاح خونه خالست از بس که حاج آقا و حاج خانم (پدر و مادر مریم) برخوردشان گرم بود.

استکان به دست، چرخی در خانه زده و رو به مریم می‌گویم: همین که معلم اول ابتدایی دانش‌آموزانی هستید که آموزش و تربیت آنها کمی متفاوت‌تر و ویژه‌تر است خود یک سوژه است؛ چایی‌اش را روی میز گذاشته و صاف‌تر می‌نشیند: «باور کنید هر چه دارم از دعای آنهاست، خدای مهربان همیشه با من بود گاهی به واسطه معلمی برای این دلبران و گاهی در بالای مرتفع‌ترین کوه‌ها».

ته مانده چایی‌ام را هورت کشیده و قندان را به طرف خانم صادقی دراز می‌کنم، از آن ورزشکارانی هستید که قند و شکر حذف؟ خندید: « نه با قند مشکلی ندارم ولی در روزهای که عازم شدم حسرت همین قند را هم داشتم، آنجا از این قند خوشمزه‌های ایرانمان خبری نبود و چیزی ماسه مانند بود که به جای قند بهمان می‌دادند ولی مگر می‌شود تُرک باشی و عاشق بساط چای قند پهلو نباشی؟ و به جای این قند خوشمزه‌ها ماسه به خوردت بدهند.»

نمی‌خواهم متکلم وحده و گزافه‌گوی این گزارش شوم و مدام از “او می‌گوید و من می‌گویم” استفاده کنم، پس خودتان از همان اولِ اول برایمان بگویید، از اینکه چی شد، از این عشق و تحقق رویای کودکی، از خواستگاری منحصر بفردتان، از اینکه یک زن بدون هیچ محدودیتی می‌تواند به هر آنچه دوست دارد برسد آن هم در ایران البته با اجازه معاندین که شاید به مذاقشان خوش نیاید، از مریم ۱۰ سال آینده برایمان بگو و از عاشقانه‌هایت با خدا، آن هم دقیقا بالای قله کله قندی یک نفره‌ای که باد و برف به صورت یخ زده‌ات می‌زد.

لبخندی زد، پایش را روی پای دیگر انداخت و صدایش را صاف تر کرد:« ۴ سالی است که به صورت حرفه‌ای و فنی کوهنوردی را شروع کرده‌ام، شاید براتون سوال پیش بیاد که چی شد یکهو وارد این رشته شدم؟ یکی از بزرگترین حامی من در زندگی پدرم هستند که از پنج سالگی در رکاب پدر به کوه عون بن علی (عینالی تبریز) می‌رفتیم که این کوه به قول کوهنوردهای تبریزی اولین آموزگار این رشته است. بعدش هم آن عشق و علاقه و عجیبی که نسبت به کوهنوردی دارم باعث شد تا رویای کودکی خودم را همین چهار سال پیش تحقق بخشم و تا این لحظه به کوه‌های زیاد داخلی و خارجی صعود کنم.»

مثلا کدام کوه‌ها؟

مکث کوتاهی کرد: « خُب! سبلان، دماوند و کلی کوه‌های دیگر داخل کشور و از کوه‌های برون مرزی هم کوه آرارات ترکیه، بیس کمپ اورست به ارتفاع ۵۳۵۰، کالاپاتار به ارتفاع ۵۵۵۵، قله فنی و سنگین ایلندپیک به ارتفاع ۶۱۸۹ متر؛ البته جا دارد تا از اساتید خودم جابر عباس‌زاده، بیرامیان، تشکر کنم که هر چه یاد گرفتم از این عزیزان بود.

ادامه داد: «من در طی یک سال یک برنامه در ذهنم ریختم تا به این آرزوی کودکی خودم برسم. همه دوستانم تعجب کرده بودند که مریم چی شد؟ تو که چند ماه پیش در مورد آرزوت می‌گفتی و الان در عرض ۶ ماه آن را محقق کردی. چه جوابی داشتم و دارم جزء عشق؟»

چندتایی از عکس‌هایش را نشانم می‌دهد:« رشته کوهنوردی یکجوری است که باید پله پله جلو رفت و همان اول که هیمالیا نورد نمی‌شوی، اول باید یک‌هزار متر، بعد دوهزار متر و الی آخر را بزنی و بعد از تائید مربیان و مجربان این رشته و تائید پزشکی آن قله بلندها را بزنی؛ من هم آخرین قله‌ای که صعود کردم قله ۶ هزار و ۱۸۹ متری بود و برای تابستان سال آینده هم برنامه فتح قله‌های لنین هفت هزار متری و ماناسلو هشت هزار متری و کازبک را دارم که همگی پیش زمینه صعود به اورست است.» شانه‌هایش را انداخت، چشمانش برق عجیبی گرفت و ادامه داد:« در صورت حمایت و وجود اسپانسر در سال ۱۴۰۳ به اورست خواهم رفت».

اشاره‌ای به کفش‌های کوهنوردی کنار گوشه اتاق می‌کند: « طبق برآوردی که انجام دادم بیش از ۳۰۰ میلیون تومان برای صعود قله ایلندپیک هزینه کردم که همه با هزینه شخصی بود، مثلا همین کفش ۲۶ میلیون تومان قیمت دارد؛ من در صعود قله اخیر در ۱۲ مهرماه امسال با باشگاه کوهنوردی اورست به مدیریت آقای امین دهقان از صعودکنندگان اورست از اصفهان به نپال عازم شدم و در تاریخ چهار آبان به ایران آمدم.»

صدایش را کمی یواش‌تر می‌کند:« مادرم نشنود، ولی طلا و پس.انداز داشتم را فروختم تا به این سفر بروم».

آخه می‌ارزید؟

خیلی؛ من برای عشقم هزینه کردم، خود وقت یک هزینه است و وقتی این وقت را به نحو احسن هزینه می‌کنم و سختی‌ها را به جان می‌خرم دیگر پول و طلا به چشم نمی‌آید. مثلا من در صعود قله کالاپاتار مریض شدم ولی وقتی به نوک قله رسیدم با اشک این صعود را به همه بیماران تقدیم کردم زیرا آن لحظه عمق درد یک بیمار را درک می‌کردم.»

رکوردر را چک می‌کنم تا از ضبط صدا مطمئن شوم، خُب حالا از کوه رد بشیم و بریم از اتفاق شیرین لحظه ورودتان به کشور تعریف کنید؛ می‌خندد:« روزی که من قله ایلندپیک را فتح کردم مصادف با روز کوهنورد بود، چند روزی بود که خانواده‌ام از من خبر نداشتند و می‌دانستم خیلی نگران من هستند ولی هیچ شرایطی برای تماس وجود نداشت و وقتی برگشتم در هتل با خانواده تماس گرفتم و همان لحظه یکی از لیدرهای تبریز هم با من تماس گرفت و به من گفت که یکی از هم‌نوردهایم قصد دارد تا از من خواستگاری کند، البته من شناخت کافی از این هم‌نوردم داشتم ولی اجازه خواستم تا موضوع را با پدر و مادرم هم در میان بگذارم، بابا هم گفت که انتخاب مریم، انتخاب ما هم است؛ خلاصه روزی که برگشتم آقای رحیمی، همسرم از من جلوی پدر و مادرم خواستگاری کرد و الان دو هفته‌ای است که نامزد کرده‌ایم.»

گفتم الان ذهنم پر شد از افکار فرفری؛ مثلا نکنه همسرتون اجازه نده و اهداف صعود به اورست به رویا بپیوندد؟ تبسمی زد:« ما قبلا با هم هم‌نورد بودیم و شناخت زیادی از او داشتم، به طوریکه در همه چی از من حمایت می‌کرد، من و آقای رحیمی “ما” شدیم تا عین کوه پشت هم باشیم. آقای رحیمی قرار بود که خواستگاری را روی یکی از قله‌های ایران انجام بده و مثل من عاشق کوه است و می‌داند یک عاشق چگونه دلبسته عشق‌اش است.»

دوباره عکس‌هایی از فتح قله‌هایش را نشانم می‌دهد:« ببین، یک زن قبل از اینکه مادر، خواهر و همسر باشد، خودش یک دختر است و اگر خودش را دوست داشته باشد می‌تواند همه را دوست داشته باشد پس برای خودتان و حال خوبتان وقت بگذارید و اصلا سخت نیست که هم مادر بود و هم شاغل و هم یک ورزشکار حرفه‌ای.

در ایران؟

«اتفاقا در ایران خیلی بیشتر، من قبل از اینکه یک ورزشکار باشم بارها از لحاظ معلمی تشویق شده‌ام و لوح و تندیس و مدارک ورزشکاری هم که به کنار؛ زندگی را می‌توانیم به بهترین شکل جلو ببریم به شرط برنامه‌ریزی».

تا یادم نرفته این سوال را بپرسم، وقتی به نوک قله ۶هزار و چند متری رسیدید چی گفتید؟ دست‌هایش را می‌فشارد:« نوک قله کله قندی است و جز دو سه نفر امکان ایستادن افراد زیادی نیست، همین که به نوک قله رسیدم شدت باد اجازه نمی‌داد که بیشتر بمانم، از طرفی هم صورتم یخ بسته بود و تا چشم کار می‌کرد همه جا یخبندان و برف بود ولی من سجده کرده و شکرگزاری کردم و برای کشورم ایران حال خوب خواستم.»

گویا یک رسمی به عنوان اذن ورود به کوه توسط کوهنوردان رعایت میشه، قضیه‌اش چیه؟ سرش را به نشانه تائید تکان می‌دهد:«اذن ورود به کوه از نظر اعتقاد و ایمان قلبی، نشان‌دهنده این است که یک کوهنورد نمی‌تواند مغرور باشد و اگر مغرور شود آن غرور کار دستش خواهد داد؛ به گفته اساتید هم کوه‌های هیمالیا بسیار وحشی هستند و در عین حال مقدس، یک کوهنورد حتی در کوه‌های کوچک شهری هم اذن ورود می‌خواهد و این حاکی از کنار گذاشتن غرور است. رشته کوهنوردی یک رشته رقابتی نیست بلکه تماما خودشناسی و هم‌نوردی است.»

عکس‌هایی از صعودش را در گوشی نشان می‌دهد و به اینکه دستش همیشه بالاست اشاره می‌کند:« ناخودآگاه در همه عکس‌ها دستم را بالا می‌برم، نمی‌دانم دلیلش چیست ولی همیشه حس می‌کنم که باید در بلندترین نقطه زمین هم که باشم دستم را به دست خداوند بدهم. خداوندی که خالق این زیبایی و عظمت است.»

ادامه می‌دهد: «میدانی، کوه جنسیت نمی‌شناسد، اصلا جنسیت در کوه معنایی ندارد و این عشق و شعور و علاقه است و صعود و فرود بر سه اساس آگاهی بر خویشتن، آگاهی بیشتر و خودشناسی بیشتر و من هم طبق آیه شریفه‌ای که خداوند می‌فرماید: خودشناسی مقدمه خداشناسی است و وقتی بالای قله قرار می‌گیری نباید غرور فرا بگیرد که من صعود کردم، بلکه این خواست خداوند بود.»

به پشتی مبل تکیه داده و از حس و حالش در آن لحظات سختی که از شیب ۹۰ درجه و یخچال‌های ۲۰ متری عبور کرد، می‌پرسم، همان لحظه به خدا نگفتید عجب اشتباهی کردم؟ می‌خندد:« کوهنوردی که ساعت ۴ صبح بیدار می‌شود نشان از همت و توانایی اوست، در کوهنوردی فنی و حرفه‌ای نیز چندین آیتم وجود دارد که اعم از خواب درست، روح و روان و تغذیه است و در بین اینها روح و روان مهم‌ترین شاخصه است و من افتخار این را داشتم که مراقبه‌های روانی همنوردهایم را در صعود اخیر بر عهده داشتم.»

از تصورش از مریم ۱۰ سال آینده هم می‌پرسم، کمی روی مبل جابه‌جا شده و گفت: یک هیمالیانورد اورست به همراه شریک زندگی‌اش است که به همه اهداف و برنامه‌هاشون رسیدند و امیدواریم با حمایت و توکل بر خدا و دعای خیر مردم حال هممون خوب شود.»

همان طور که خودش گفت، خانم صادقی اولین بانوی روانشناس فاتح سه قله هیمالیا و اولین بانوی کوهنورد هیمالیانورد است.

ساعت خانه روی ۶ عصر به صدا درآمد، خانم صادقی علاوه بر کار معلمی و کوهنوردی در مطب روانشناسی هم فعالیت می‌کند، او برای ساعت ۶:۳۰ مراجعه‌کننده‌ای دارد و بیشتر از این وقتش را نمی‌گیرم.

جمله پایانی‌اش این شد:« سعی کنید در زندگی‌تان برنامه‌ریزی داشته باشید، یکی از اولویت‌ها هم دوست داشتن خودتان باشد زیرا در این صورت این عشق و محبت را به دور و اطرافتان ساطع کنید، اگر حال شما خوب باشد، حال خانواده و همسر و فرزندت هم خوب خواهد بود، پس این لبخند را از خودتان نگیرید زیرا این لبخند تنها مختص شما نیست و برای اطرافیان و جامعه شماست.»

لینک کوتاه : https://www.bamnews.ir/?p=80155

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.