کوهنوردی و رنگ بویش
هر آنکس نتوانست لمسش کند،
روزهای سرد و گرمش را هر آنکس نتوانست درکش کند.
روزهای کویری و خشک را ،مثال باغی خوان باران
– به سال و ماه – آنکس ندید .
راه های نرفته را نفس نفس زنان شمارش معکوس زندگی آنکس ندید ( که عاشق بود) .
میان جنگلهای رهگذر ، از شاخه ها ،
دستهای عریانی برگهای ریخته را آنکس ندید.
پاکبوب وحشی باد
بوی تنهایی غریبی بود
با سنگهای کوه:
زمین خاکی هم در هجوم رودی صاف و پاک
جاری بود، آنکس ندید.
شباهنگام ، ماه –
وقتی نگاه خود را دوخت
بر شب کوهنورد
که شیرین بود و سرد و کم گذر آنکس آنجا نبود و ندید.
ماه گذشت و سحر رفت !
بجای نگاه ستاره، شبنم به روی چادر نشست
به روی لب کوهنورد دوباره لبخند نشست ،
آنکس نبود
-آنکس نبود که ببیند که سحرگان
چه حالی دارد –
همه خوابن و
کوهنورد به شوق رسیدن به قله
دلش گرم و رهش توشه آزادیست ،
از گمان آنکس برای مستی و دیوانگیست