نخستین سالگرد ۵ دی ماه است. روزی که در تاریخ کوهنوردی ایران از آن به عنوان “جمعه سیاه” یاد میکنند.
روزی که سرمایی بیسابقه آمد، طوفانی پرهیاهو وزید. بهشت کوهنوردان به زمهریر تبدیل شد و چندین کوهنورد جان خود را از دست دادند.
میگویند: «خوبها زودتر میروند»
چه جملهای! چه گنگ و صد افسوس که چه درست. چرا اینطور است؟ نمیدانیم، ولی گویی روزگار همواره سعی دارد تا این حقیقت تلخ را مدام گوشزد کند.
اشکان، یکی از آن خوبان بود. از آن خوبانی که خیلی زود رفت. شاید از خوبترینهای نسل خودش.
اشکان خیلی از بهترین مدارج عالیه را در بهترین جاهایی که شاید فقط در رویای ما باشد، گذراند.
اما او برخلاف اکثر همنسلیهایش، بر خلاف مسیرِ رودِ طغیان کنندهی “رفتن از زادگاه” حرکت کرد و از “مدینهی فاضله!!!” به سرزمینش بازگشت.
فرق اشکان با اکثر ما در همین بود. از او انتظار دیگری نمیرفت. از اشکانی که دماوند را “نگهبان میهن” مینامید، انتظار دیگری نمیرفت.
او بازگشت تا به نسلهای بعد از خود پیغام مهمی را بدهد. او که روحی به لطافت نسیم پاک کوهستانها داشت و طبعی به بلندی چکادهای البرز.
اشکان به سرزمینش بازگشت تا سفیر پیامی به مردمش باشد. اینکه برای رسیدن به قله باید صبور بود. باید از سیاهیها، از سرماها و طوفانها عبور کرد.
باید مثل دماوند استوار بود.
باید مثل آزادکوه، حتی به تنهایی، سر به آزادگی افراشت.
باید مثل علم کوه، در عین لطافت، سر سخت بود.
مثل زردکوه بختیاری باید سخاوتمند بود و مثل تفتان باید بغض درون را غریو کرد.
اشکان این پیام را با خود داشت که باید اثری برجای گذاشت تا فرزندانِ این خاک پاک، یاد بگیرند و تجربه کنند. تلاش کنند تا دنیایشان را به جای بهتری مبدل کنند.
آن جمعه، ۵ دی ماه، جمعهای سیاه نبود. نه! بلکه آن جمعه سپیدترینِ جمعهها بود. به سپیدیه برفهای تازهی کلکچال. آنجایی که کوهستان، این مادر، اشکانِ پاک دل را از سیاهیهای این دوران دور کرد و روحش را با روح خود در همتنید تا اسطورهای به نام اشکان با افسانهی بیمثالش پیام آور تمام انسانهایی باشد که در راه خوبی تلاش میکنند.
یادش گرامی
ارسالی از ایمان آذیش