پاسوز عشقی شده ام که بر فراز هزاران قله ، در آغوشش کشیده ام .
همان که بر شانه ام تکیه می کنی و می خندی ، تا اوج قله های نرفته ، بال میکشم .
دلیل می خواهم چکار …؟
همان که فلسفه دوستی را ، در لقمه ای نان می پیچی و تعارف می کنی .
یا تاول های پر از یأسم را با چسب زخمی از رفاقت ، میهمان میکنی ….
همان که کوله ات پر از شقایق و نیلوفری ست ، با چشمانی به عمیقی صحرا ، و نگاهی به وسعت اقیانوس ….
به کدام دریا غوطه ور شوم که تو را بیابم ؟
تو در کنار منی به پاکوب عشق
دلیل می خواهم چکار …؟