• امروز : دوشنبه, ۳ اردیبهشت , ۱۴۰۳
  • برابر با : Monday - 22 April - 2024
کل اخبار 24660
3

محمدعلی سدپارا – فرزند قراقروم

  • کد خبر : 24621
  • 20 بهمن 1399 - 18:32
محمدعلی سدپارا – فرزند قراقروم
بام نیوز: در فوریه ۲۰۱۶، کوهنورد پاکستانی محمدعلی سدپارا در دمای منفی ۶۲ درجه سانتیگراد، اولین صعود زمستانی نانگاپاربات را به پایان رسانید. هدفی که از بزرگترین چالشهای ۸۰۰۰ متری ها به حساب می رفت.

به گزارش بام نیوز، در فوریه ۲۰۱۶، کوهنورد پاکستانی محمدعلی سدپارا در دمای منفی ۶۲ درجه سانتیگراد، اولین صعود زمستانی نانگاپاربات را به پایان رسانید. هدفی که از بزرگترین چالشهای ۸۰۰۰ متری ها به حساب می رفت.

البته اولین چالش وی برای بقا در کودکی بود. چالشی که هشت نفر از ۱۱ خواهر و برادر محمدعلی در اثر آن فوت کردند. مرگ کودکان در بدو تولد یا بر اثر بیماری چیزی عادی در آنروزهای روستای سدپارا بود. این موضوع مادر محمدعلی را عذاب می داد، پس زمانی که او متولد شد مادرش مصمم گردید تا جان محمد را حفظ کند و او را در نزدیکی خود نگه دارد. پس تا شش سالگی با شیر خود کودکش را تغذیه کرد.

علی میگوید او موفق شد:”شیر مادرم مرا آنقدر قوی کرد تا از کوهها صعود کنم.” و به زودی شروع به انجام این کار نمود. از نظر محمدعلی این تنها یک کار بود. همو بود که در دوران کودکی با سرعتی بیش از بزهای تحت چوپانیش از تپه ها بالا می رفت و با انرژی آنان را جمع آوری می نمود. آن پایین دست، دهکده سدپارا با سنگهای صیقلی و در کنار دریاچه فیروزه ای فام آن حوالی خودنمایی می کرد. در بالا دست، سرزمینهای سرسبز چراگاه و فلاتی گسترده از گلهای وحشی فرش پهن کرده بودند. علی سدپارا علوفه را از آنجا جمع می کرد و برای زمستان در دسته های چهل کیلویی به روستا باز میگرداند. و در طول تابستان بود که این فرآیند بارها و بارها تکرار می شد.

محمدعلی سدپارا به مانند نبض دومش کوهها را احساس می کرد، اما هیچگاه خشونت و عظمت کوهستان را دست کم نمی گرفت. او در کودکی به خوبی قدرت کوهها را درک کرده بود. زمانی که تنها ۹ سال داشت، نقاب بزرگی از یخ برفراز سدپارا شکست و فرو ریختن آن منجر به سیلابی شد که روستایش را فرا گرفت. این سیلاب بود که صنوبرها را از بیخ کند و دام اهالی را به میان خود کشاند. اما والدین علی دوباره کار کردند و آنچه که از بین رفته بود را بازسازی نمودند. زمان در سدپارا به اوقات بین نماز و فصول یخ زدن و ذوب شدن تقسیم میشد.

محمدعلی سدپارا در ۱۹ سالگی آماده ازدواج بود. به دلیل رسوم موجود نمی توانست با همسر آینده اش فاطمه صحبت کند، پس درخواست خویش را از طریق عمو برای والدین فاطمه فرستاد و آنان نیز علی را به دامادی پذیرفتند.

ازدواج برای علی، شادی توام با فشار برای تامین هزینه های زندگی را به همراه آورد. سپس با به دنیا آمدن پسرش ساجد، برای کار کردن به کوهها شتافت. حمل بار برای برنامه های کوهنوردان خارجی پردرآمدترین شغل در آن سامان بود. با حمل بار ۲۵ کیلوگرمی تا بیس کمپ در محدوده قراقروم بود که میشد روزانه ۳ دلار درآمد کسب کرد. برودپیک، کی۲ و گاشربروم ها محیط های آشنایی برای مردم روستانشین آن نزدیکی محسوب میشد. تنها آرزوی علی در آن زمان داشتن بار برای برگشت بود، چرا که در این صورت درآمدش دو برابر میشد. فقط افراد خوش شانس بودند که فرصتی برای اضافه کاری به دستشان میرسید.

محمدعلی سدپارا

مدتها طول کشید تا محمدعلی سدپارا در کارش تبحر یابد. کم کم یاد گرفت تا بار خوب از بد را تشخیص دهد. به طور مثال هیچ کسی مشتاق حمل نفت سفید نبود. شاید بعضی از باربرها سیگار می کشیدند یا… در اوایل این ریزه کاری ها را نادیده می گرفت. اما بعدها فهمید که حمل مایعات باعث به هم خوردن تعادل میشود و کار را سخت خواهد کرد.

علی نیز مانند اکثر باربرها، یخچال ناهموار بالترو را با وسایلی کهنه و حداقلی طی می کرد. در روز دوم کارش، عینک آفتابی وی از بار افتاد و متوجه آن نشد. عمویش حسن که او نیز باربر بود، عینک را برداشت. پس از مدتی چشمهایش به دلیل نور زیاد دچار آفتاب زدگی شد و هنگامی که کار به حد غیرقابل تحملی رسید، عموحسن عینک را به وی پس داد. این برای علی با یک درس بزرگ همراه بود”اشتباهات کوچک در کوهها، بزرگ می شوند.”

از آن به بعد، علی حتی تجهیزات کوچکش را چک و مجددا بررسی می کرد و چیزی را به امید شانس انجام نمی داد. وی اعتقاد داشت که هرآنچه اراده خداوند باشد، رخ خواهد داد اما هیچ توجیهی برای بی احتیاطی وجود ندارد. او همچنان هم از دیدن کسانی که برای صعود کوهها به آن سرزمین می آمدند نگران میشد. برای مردم محلی کوهها جایی برای عبور بودند نه صعود. با این همه، محمدعلی به عنوان یک کوهنورد در حال ارتقای فنی بود و کسب درآمد بیشتر باعث شد تا به سمت نقاط بالاتر کوه کشیده شود که همراه با خطر بیشتر هم بود.

زمانی که یک کامیون ارتش پاکستان برای استخدام باربر به سدپارا وارد شد، علی نتوانست در برابر این فرصت مقاومت کند. در آن زمان، یک درگیری طولانی مدت بر سر یخچال سیاچن در بین چین و پاکستان وجود داشت و محمدعلی نیز وارد این آوردگاه شد. در طول شب از یخها بالا میرفت و تجهیزات سربازان را جابجا می نمود و دعایش این بود که تاریکی، جانشان را در برابر گلوله دشمن حفظ کند. یکی از باربرها یک سیگار روشن کرد و نور همین سیگار جلوی چشمانش به صدای گلوله و مرگشان منجر شده بود.

صدپارا

کوهنوردی تجاری با اینکه بی خطر نبود، اما به نظر امن تر از این شرایط میرسید. علی به یاد می آورد”بعد از سیاچن، دیگر نمی ترسیدم.””در کوهنوردی، دو نتیجه وجود دارد، زندگی یا مرگ و شما باید شهامت پذیرش هر یک از این احتمالات را پیدا کنید.”

فیضا، مادر علی سعی کرد که او را قانع کند تا به کاشت سیب زمینی مشغول شود و در خانه بماند. او پاسخ داد”اما کوههای دلربایی برای کشف کردن وجود دارند، اگر خارجی ها می خواهند برای صعود آنها پول خرج کنند، چرا من کمک نکنم؟”

از سال ۲۰۰۶ تا ۲۰۱۵، محمدعلی سدپارا به عنوان عضو کارمند اکسپدیشن های مختلف، صعود تابستانی به نانگاپاربات، گاشربروم یک و دو را به انجام رساند. در کی۲ نیز تا بالای باتل نک صعود کرده بود، اما جاه طلبی های وی می بایست مطابق با نیاز مشتریانی می بود که برای آنها کار می کرد، بارها نیز باید حمل میشد و تا جایی که امکان داشت راهنمایی صورت می گرفت. او باید مراقب تیمها می بود و امنیت خودش در درجه بعدی قرار داشت.

سپس در سال ۲۰۱۲، یک باربر ارتفاع از روستای سدپارا در حین صعود زمستانی گاشربروم ۲ ناپدید شد. نثار حسین از کودکی دوست علی بود و مرگ وی جامعه آنها را ویران کرد. نثار یک همسر، یک پسر و دو دختر از خود به یادگار گذاشت. علی اکنون پدر سه فرزند بود و حس کرده بود که زندگیش متعلق به دیگران است. او به سخنان همسرش گوش فرا میداد که ترسهایش را بیان می کرد اما مادرش با صدای بلندتری سخن می گفت: این کار بیش از حد خطرناک است.”

اما او نمی خواست کوهنوردی را کنار بگذارد. کوهنوردی در وی حسی ایجاد می کرد که با کشاورزی به آن نمیرسید و البته او به خصوص در زمستان توانمند بود. وی به مادرش اطمینان داد”اروپایی ها نمی گذارند یخ بزنی! آنها به ما چادر و دستکش و کت پر… می دهند.”مادرش پاسخ داد”زمستان، زمستان است.”

در ژانویه ۲۰۱۵، محمدعلی سدپارا بهانه ای یافت تا به تلاش زمستانی نانگاپاربات بپیوندد. البته از اینکه مادرش را فریب داده بود، مغشوش بود به خصوص آنکه سلامتی مادر، پیوسته کمتر میشد.

همانگونه که از پیش مشخص بود، جای نگرانی زیادی وجود داشت. دمای هوا در حدود منفی ۴۷ درجه سانتی گراد بود. در حدود ۳۰۰ متری زیرقله و تحت تاثیر باد شدید، همه حس جهت یابی خود را از دست داد. محمدعلی یادآوری میکند”همه نقشه ذهنی من از بین رفته بود. با اینکه در تابستان دو بار نانگاپاربات را صعود کرده بودم و فکر می کردم منطقه را می شناسم اما نمی توانستم حافظه ام را با زمستان هماهنگ کنم.”

علی با همراهی دو کوهنورد خارجی یعنی الکس تکسیکون و دانیل ناردی به پایین بازگشت. آنها می ترسیدند که دلیل گیجی وی ادم مغزی باشد. یک هفته بعد محمدعلی به سمت خانه شتافت اما مادرش را در بستر بیماری دیدار کرد. در آخرین ماههای زندگی فیضا در کنار مادر باقی ماند و از او پرستاری نمود.

شاید اگر تکسیون و ناردی تلاش دیگری نمی کردند، محمدعلی سدپارا نیز صعودهای زمستانی را به حال خود می گذاشت. علی احساس می کرد که به دلیل از بین رفتن حافظه اش در نزدکی قله آنان را ناامید کرده است. علی به این مردان چه چیزی را بدهکار بود؟ رابطه شغلی که احساسی مبهم در خود داشت. در واقع نقش علی یک همطناب برابر بود، با اینکه اغلب بیشتر مسیر در جلوی تیم حرکت می کرد.

مانند بسیاری از اکسپدیشن های بزرگ، در نانگاپاربات زمستانی ۲۰۱۶ نیز تنش ایجاد شد. تکسیکون و ناردی به دو کوهنورد دیگر یعنی تامارا لانگر و سیمون مورو پیوستند. اما رابطه ناردی با آنها به زودی خراب شد و وی تصمیم گرفت که به خانه بازگردد. مشکل این بود که لباس پر علی به ناردی تعلق داشت.

سرعت باد در حدود ۴۵ کیلومتر در ساعت و در حال کاهش بود. شرایط مناسبی برای صعود به قله وجود داشت، اما لباس مناسب صعود برای محمدعلی موجود نبود. مورو که از قدرت علی متاثر شده بود به او گفت که می تواند بعضی از لباس هایش را قرض بگیرد و اینطور شد که ست لباس محمدعلی برای صعود قله به دستش رسید!

در روز قله، ۲۶ فوریه، محمدعلی با لباس قرضی در زیر قله منتظر ماند تا اینکه مورو به وی رسید و آنها با هم سه متر آخر را طی کردند. مورو بعدا گفت:”علی برای صعود زمستانی نانگاپاربات همان چیزی بود که تنزینگ نورگی برای اولین صعود اورست بود.” علی آنروز را به روشی کاملا واقعی توصیف می کند. در اولین نور روز، وی چادر خود در ۷۱۰۰ متری را ترک کرده و سپس از بین پیچ و تاب سنگها راهی قله شد و این نور خورشید بود که به محمد نیرو بخشید.

موج کوتاهی از شهرت به دنبال این صعود رخ داد. محمدعلی سدپارا به اسپانیا و لهستان رفت تا در بین سایر صعودکننده ها جای بگیرد. اگرچه مانند سایرین حمایت مالی از او نشد. او سوال نکرد چرا، حداقل نه به صدای بلند و به سدپارا بازگشت و البته کار زیادی در آنجا منتظرش بود: گندم برای خرمن کردن، سیب زمین کاری، گاوداری، بنایی…

او اعتقاد دارد که زندگیش خوب است و به یادش می آورد که چه کسی باید باشد. وقتی از علی درباره رویاهایش می پرسند دو جواب می دهد، یک چرخ خیاطی برای همسرش و برای خودش، صعود زمستانی کی۲.

لینک کوتاه : https://www.bamnews.ir/?p=24621

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.