اشتیاقی دارد این حرف قشنگ ، اصلاً الفبای من با « کاف » شروع میشود .
مثل بوی قهوه می ماند … فرو میرود در کوچه پس کوچههای ذهن
جان می نشاند در ساقهای بیقرار
یا در ژرفای نگاه بر کرانههای دورِ نرسیده …
الفبای من با « کاف » شروع می شود
مثل کوله … مثل کفش … مثل کوه …
درون کوله ام انبوهی از کتاب های رفتنی دارم ، که نخوانده ام .
همه اش کاف دارد ، کوهی به این طرف ، کوهی به آن طرف ، کوهستان آن طرف تر از آن طرف…
و انبوهی پرسش ، در جـُسته های نرفتۂ من …
گاه رفتن که میشود ، گل واژه های کوهی را به ساق هایم میدوزم ، و همچون عروسی که به خانه بخت می رود ، کوله بار به قاف میبرم .
گام زنان ، بر زبان شعری ساده را زمزمه می کنم
[…….]
کوله دارم ،کفش دارم ، کیسه خواب …
کوره راه کوه را ، دیدم به خواب…
صد الفبا هم بگویی از « الف »…
« کاف » اوّل تر بود ، در هر کتاب …
چرا از قاف گفتم !؟ ای قاف دور …. ای وعدۂ ناجور ..!
«قاف» هم در الفبای من ، با «کاف» شروع میشود .
مثل کاویدن
رسیدن تا هبوط …
مثل رشد زال در آغوش مرغ
شاید من آن پر سوّم باشم …
و شاید تو …
امیرملیحی