آیا کوهنوردی ورزشی لذت بخش است ؟
آیا جلوه کوهستان همان آوایی است که از دور مرا می خواند؟
میل به صعود چیست؟ لذت دیوانگی، بازی مرگ…..
اگر تله کابین توچال را سوار شده و سری به ایستگاه های پنج یا هفت بزنیم، برف بازی کنیم ، اسکی و…… یا در یک روز برفی سری به شیرپلا بزنیم از لذت کوهنوردی تا مدتها صحبت خواهیم کرد.
اما وقتی واقعا” کوهنوردی می کنیم باز هم از این لذتها خبری هست؟
بعنوان یک کوهنورد یک ساعت مانده به قله را در ذهنتان مجسم کنید. خوب چه می بینید؟ نفس دیگر، نه ممد حیات است و نه مفرح ذات، بلکه کمی اکسیژن است که به سختی آن را از طبیعت وحشی گدایی می کنید.
ضربان قلبتان دیگر نه هفتاد و پنج است نه هشتاد نه صد.
پرنده بینوایی که خود را به در ودیوار قفس می کوبد مثلا” قلب شماست.
ببینید من از کوهزدگی صحبت نمیکنم، از کوران بی رحمی که اصرار دارد همه چیز را نابود کند هم صحبت نمیکنم.
حتی نمی خواهم سر درد دل طناب بینوایت را باز کنم. یا از دستانت که دیگر از باقیمانده مغزت فرمان نمی برند.
یکی از دوستان می گفت در حالی که از سرما گوشهایش یخ زده بود حال بیرون آوردن کلاهش را از جیب بغل کوله پشتی نداشته است وترجیح داده سرما را تحمل کند. بازی مرگ هم که بماند برای بزرگان این فن.
من فقط شرایط عادی یک ساعت مانده به قله را می گویم. در این لحظات به تنها چیزی که فکر نمی کنم لذت بردن است، در واقع اصلا” فکر نمی کنم، کمی لجاجت، کمی دیوانگی و پرچم یا کلبه ای که مثلا” نشانه قله است و لحظه ای سایه سنگینش را از روی سر من بر نمی دارد. پس چرا کوهنوردی می کنیم؟ باز هم بخاطر لذت؟ چه کسی می تواند به من بگوید چرا؟
بعضی اوقات هنگام لحظه های سخت و طاقت فرسای برنامه های کوهنوردی، با شوخی به همدیگر می گوییم:
نونت نبود!، آبت نبود!!، اینجا دیگه چکار می کنی ؟!! ….
آخر تو را چه به کوهنوردی ؟…
جای گرم ونرمت را ول کردی، اومدی وسط این کولاک وسرما ….
این دیگه آخرین دفعه ام است !!….
یا نظیر این جملات که یقینا هر کسی که به صورت جدی کوهنوردی می کند ، گاهی اوقات بر زبان آورده است.
چرا کوهنوردی را دوست دارم