چشمان کولۂ من، هر واژه رنگ آب ست
خفته به شانه هایم
خاموش … گرم و آرام
از من مپرس جانم ، چونـَم در این رهایی !
آنگونه ام که بی شک ، در رنگ آسمان ست
گاهی میان ابرم
لختی کنار خورشید
چندی سفیدم و برف
چندی سیاه و تاریک
اما به رنگ آبی … زیباترم ، قشنگم
در کوچه های باران ، در ژرفناکی مه
انگار روحی ام که ، آزاده در زمان است
چشمان کولۂ من ، هردم سِرِشک دارد
از شوق رفتنانه …
این گریه هم نهان است
ذوقی میان ابرم
گاهی کنارۂ آب
در برکه ای که آن قو
آواز آخرش هم ، وِردِ همین زبان است
چشمان کولۂ من ، هر واژه رنگ آب ست
آبی … لطیف و زیبا
با بوسه ای نهانی ، بر اوج آن بلندی
تنها رفیقِ راهم
او بوده و همآن است