کوله ای دارم مثال برگ تاک
خوشه خوشه فلسفه از جنس تاک
می کشانم این خـُم رسوا به کوه
قطره قطره میچشم اکسیر تاک
شعر رفتن میزنم در جرعه ای
در رگم صد واژه از اندام تاک
اندرونم یک قدح انگور سرخ
ساقه های ذهن من چون ساق تاک
کوه را در خود مجسّم میکنم
وین تجسّم مستی اش باشد ز تاک
قله را چون خُم چه جوشان می کنم
بر سر صخره شوم رقصان چو تاک
زانکه که بر قله رسم باید شوم
در نیایش آن خدای خاک و تاک
تاک دانش دارد اندر ساقه اش
کین بیاموزم درست از کار تاک
بر کنار صخره ها اِنگاره من
از ازل بودم میان باغ و تاک
مستی من از مـِی یزدان بود
وین کجا بینی میان شرح تاک ؟
تاک من یاد خداوند است و بس
مست مستم از خُم یزدان تاک
کوله ای باید کِشی هان ای امیر
کوله ای پاک و منزّه ، پاکِ پاک….