درست پشت سرم بود ، خانمی جوان که کوله ای آویزان و نامناسب بر پشت داشت ، و آزار دهنده ترین لحظات یک برنامه ی به گمان خودم خوب را برایم به وجود آورده بود .!
صدای بلند موسیقی از اسپیکر خانم جوان در کوه می پیچید ، و با آنکه بسیار آزارم می داد ، هیچ نمی گفتم و به سوی پایین می آمدم ، هرچه سرعتم را بیشتر می کردم تا از او دورتر بشوم بلکه صدای موسیقی را کمتر بشنوم ، او هم سرعتش را بیشتر میکرد ! راهی برای فرار نداشتم ، باید به او احترام میگذاشتم ، نباید به او میگفتم چرا در کوهستان به این صورت موسیقی میشنود ! چون هر کسی ، هر طور می خواهد ، و هر طور لذت میبرد ، در کوهستان حضور مییابد ، نمیخواستم حال خوبش را با یک تذکر منطقی از دیدگاه خودم خراب کنم ، لابد اینطور لذت کوهنوردی را بیشتر حس میکرد .
من احترام به حقوق دیگران را بلدم ، اما گناه من چه بود که میخواستم برای ساعاتی از همهمه شهر ، و صداهای دلخراش همیشگی شهرنشینی دور باشم ؟ گناه من در کوه چه بود !؟؟
۲ شهریور ۱۴۰۰ شیرباد