باد گُلهای ابر را به بازی گرفته و آسمان آبی ست ، شکوفه ها لم داده اند روی دیوار،برای یک لحظه باد برگ های نازک و زمرد گون را در هوا می پراکٓند و هوای خنک بهاری چنان خوش می وزد که انگار با تمام وجود می خواهد با نسیم نوازشگرش نوروز را به همگان شاد باش بگوید ، اما هیهات و دریغا!
چند روزیست خبری ازبازگشایی مدارس، دانشگاه ها ، ادارات و هیاهوی ماشین ها، آدم ها و رفت و آمد درکوچه بازارنیست، سکوت هم جا را فرا گرفته است.
بسان پرندهای که عادت به قفس ندارد، بی قرارم ، بیست روز ماندن در خانه برای من نوعی که بیشتر اوقات سقفم آسمان است بسیار سخت است.
ازقفس رها می شوم و مانند کبوترکوهی پرواز کنان می روم و مینشینم کنار آثار باستانی تاق وه سان،درخت کهنسال تاق و سان( رحمت ) برگ هایش سبز شده وچشمه از زیر کوه جاریست و این رودخانه ی خروشان از کنار آثارباستانی می گذرد و مثل همیشه به رودخانهی “قرهسو” می ریزد.
کنار آثار باستانی به “فرشتهی بالدار” “درخت زندگانی” و “شبدیز” می نگرم و از آناهیتا (الهه ی آب ها) میخواهم که سر زمینمان را از شٓر کُرنا نجات دهد.
به اطرافم نگاه میکنم حتی نغمه پرنده ای به گوش نمی رسد، تعجب میکنم چرا اینجام؟هیچوقت تاق وه سان را به این سکوت و آرامش ندیده بودم ، ایزد مهر را سپاس می گویم و با دلی پر از مهر راه خانه را در پیش می گیرم.
تاگام درحیاط خانه میگذارم ناگهان تند بادی می وزد و شکوفههای درخت همسایه جلوی پایم پٓر پٓر می شوند.
توی حیاط رئیس خانه میگوید کجا بودی؟ سکوت میکنم ، میگوید ماکس را بینداز توی سطل آشغال، دست و صورتت را بشور، لباسهایت را عوض کن ،بعد بیا چایی بخور، مثل بچهها بهانه میگیرم؛ میگویم نمیخورم.چشمان او هم برای شکوفه های درخت همسایه پر ازاشک شده،می گوید: کرونا همهی معادلات جهان را به هم زده؟
پیروجوان نمی شناسد ، میگویم همه مقصریم ، آری بشریت باید خودش جوابگوی این وضعیت پریشان و آشفته را باشد ، اما نه تنها جوابگو نیست، ثروت کلانی هم به جیب خواهد زد ، میگوید آره درست می فرمائید قربان، آه از دست شما دههی شصتی ها، می گویم ما چرا؟
یک لحظه عصبی می شوم ، می گویم آها خودشه خانم! این ویروس “دارا و ندار” نمی شناسد،حالا میبینی که این ویروس معادلات جهان را چگونه بر هم خواهد زد، هنوز ابتدای راهه.
سر میز مینشینم و پشت پنجره زُل میزنم به درخت همسایه که چند دقیقه پیش بادشکوفههایش را به یغما برد.
اشتها ندارم، پناه می برم به صدای احمد شاملو که صدایش محیط خانه را در بر میگیرد:
روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت
روزی که کمترین سرود بوسه است
و هر انسان
برای هر انسان
برادری ست
روزی که دیگر درهای خانههاشان را
نمی بندند
قفل افسانهایست
وقلب برای زندگی بس است …