همه فکرم به این معطوف شده که آیا کوهنوردی ورزش خطرناکی است؟
قصه سقوط از کوه و یخچال، پاره شدن طناب و شکستن کارابین، ارتفاع زدگی و تشنج، پیچ خوردگی و در رفتگی، ساییدگی زانو و گرفتگی ران و دست آخر مرگ.
تمام برنامه ها و تمام صعودهای خود را در نهایت ایمنی و دقت انجام داده ام و تا به حال جزء یک مورد، اتفاقی هرچند کوچک نیافتده است. این را نگفتم که خواننده گرامی تصور کند به خود مغرور شده ام. چرا که هنوز انبوه برنامه های انجام نداده را دارم.
خواننده عزیز کوهنوردی ورزش خطرناکی نیست. برای من که این گونه بوده است، چرا که همیشه ایمنی را رعایت کرده ام.
چرا سقوط، چرا بی برنامگی، چرا گمگشتگی، چرا غرور، چرا نا ایمنی، چرا چک نکردن ابزار، چرا اعتماد، و چرا داستان تلخ مرگ و افول و بی فروغ شدن جوانکی یا پدری و یا کهنسالی.
آیا عشق به کوهستان آنقدر در ما رسوخ و نفوذ پیدا کرده است که فقط به فکر صعود باشیم؟
آیا داستان عشق و عاشقی این گونه است؟
آیا خودکشی قهرمانانه است؟
به کدام سو در حرکتیم؟
عاقلانه صعود کردن را بخواهیم یا عشقی کورکورانه را فریاد کنیم و در زمان محو شویم؟