در یادداشتی که نیما اسکندری به پایگاه خبری بام نیوز ارسال کرد،اظهار داشت:
بیشتر شب را بیدار هستم و به فردی میاندیشم که نمیشناختمش و نمیدانستم که به چه دلیلی سقوط کرده! اشتباه شخصی، اشتباه فنی، عوامل خارجی … همه اینها دلیل این نمی شد که به او فکر نکنم!
شاید پا از مرزهایش فراتر گذاشته بود!
از خودم می پرسم مرز من کجاست؟ آیا قله … برای من یک شماره بزرگتر نیست؟
گاهی پیروزی و شکست، یا به عبارتی پیروزی و تراژدی تا چه حد تنگاتنگ کنار یکدیگرند و با یک اشتباه و سهل انگاری کوچک همه آنچه را که به دست آورده ایم به سادگی از دست می دهیم.
از کتاب قله پنهان نوشته پیتر پورشه، ترجمه جمشید هدایت نسب، فصلنامه کوه شماره ۶۶
رفتن به کوه به عبور از چراغ راهنمایی شباهت دارد که باید از محدوده ایمن آن عبور کرد.
در هنگام چراغ قرمز توقف کنید و به همین ترتیب و با توجه به موقعیت باید پیش بروید و باید با توجه به داشته هایتان عمل نمائید.
نیکولای توتمیانین* در گفتگو با اسماعیل فرامرزی- گاهنامه “سیکانیان مهاباد” فروردین ۹۱
با افسوس جان باختن همنوردانمان در کوه، یاد تمامی آنان که مرزهایشان را نیافتند گرامی میداریم.
عضو تیم روسها در گشایش مسیر دیواره کیدو
عادت به نوشتن در این شرایط را ندارم.
وقتی همه از نبودن هایی که می شد نباشد ناراحتیم.
اما برخی اظهار نظرها به بی راهه زدن است و نمی شود سکوت کرد.
جملاتی مثل راهشان پر رهرو باد و شهید کوهستان به آرزویش که مرگ در کوهستان بود رسید ، جملاتی تامل برانگیز است…!
کوه نه قاتل است نه جان ستان.
جمعه ها نه سیاهند نه سفید و نه ما برای مردن به کوه می رویم.
متون ادبی وحماسی و مرثیه سرایی وبازی با کلمات آن بالا جایی ندارد.
وقتی در یکروز در قله ای نه چندان مرتفع و نزدیک به شهر چند نفر می میرند یک جای کار می لنگد، یا آموزش ندیده ایم، یا آموزش دهنده ی خوبی نداشته ایم، یا خوب یاد نگرفته ایم ، یا توان جسمی و تجربه کافی نداریم ، یا تجهیزات مناسبی را همراهنبرده ایم.
وقتی در ارتفاع زیر سه هزار متر یک شب را نمی توانیم دوام بیاوریم قطعا مشکلی وجود دارد که از آن غافلیم.
وقتی آنقدر پیش می رویم که نایی برای برگشت باقی نمی ماند مشکلی وجود دارد.
اگر خودمان مرزمان را نشناسیم باد ،سرما و ارتفاع بی رحمانه غربالمان خواهد کرد.