ما از زندگی خسته بودیم
از روزگار بریده بودیم
دوست داشتنهایمان رنگ باخته بودند
در هیاهوی صبح و شب نان آوری گم شده بودیم
تا آن زمان که پناهمان کوهستان شد
وقتی دلدارمان شبآهنگ گوش نواز کمپهای شبانه شد
و بی تابیهایمان را در سبزه نگارهای گلگشتهای بهاره جا گذاشتیم
وقتی شور زندگی در صعود به قله، چونان نورسته جوانی که در عنفوان سرزندگیست، در ما دوباره جوانه زد و بیدار شد
ما باز هم جسارت را یادمان آمد و زنده شدیم
از نو دوست داشتیم و دوست داشته شدیم
عاشق شدیم به هر رنگ کوهستان
به سپید مبهم و پرابهتش
به سبز زندگی فامش
به رنگ رنگ عاشق گونه اش
به گلهای یادآور بهارش ..
کوهستانم تا همیشه آرزوست
از عمق جان میگویمت که جان داده ای به ما
و بی چشمداشت مامنی بیمانند از آرامشی ناب شدی به بی تابیهای روزگار سختمان ..
✍ #صدیقه_رضائی
کانال کوه و واژه ، کانون فرهیختگان کوهستان
🆔 @Kooh_O_Vaje