میرزا آقا داودی معروف به درویش در روستای “طالقان “بوران” به دنیا آمد و ناپدری او محمد نام داشته… تاریخ تولدش نیز نامشخص است.
درویش برای کوهنوردان قدیمی و عاشقان علم کوه نامی آشناست.
زمانی نه چندان دوراز رود بارک با کوله های سنگین و با عبور از میان جنگل و رودخانه به کلبه ی با صفایش می رسیدیم ، در آن جا در میا ن گل پونه ها و نغمه ی پرندگان به دیوار کاه گٖلی کلبه اش تکیه می زدیم، آری زمانی قهوه خانه درویش دروازه علم کوه بود، البته با ورود کوهنوردان ایرانی و خارجی به رود بارک با وجود عزیزانی همچون مش صفر نقوی ، علی محمد فرضی که انصافاً با مهمان نوازی هایشان داستانی دیگر است…
درویش در جوانی عاشق دختری می شود و زادگاهش را ترک می کند و سرگردان جاده های پر پیچ و خم زندگی می شود ، اما بعد از مدتی می رود کلار دشت و از آنجا به ونداربُن و در کنار رودخانه ی خرم دشت با “شعله ی تنور” و به نانی داغ و چند رأس گاو و گوسفند راضی می شود.
درویش قدی بلند ، ریشی پر پشت و چشمانی درشت داشت ، او در ونداربُن با وجود این که سینه ای مالا مال از دوری و جدایی داشت ، سال ها تنهای تنها با چشمه ساران ونداربُن از درون جوشید و جاری شد.
یادش بخیر سال شصت به بعد که نوجوان بودم با اساتید و همنوردانم در راه صعود به علم کوه ، لحظاتی شیرین یا شبی را در کلبه اش سپری می کردیم.
یکی از افتخاراتم بوسیدن دست پر مهرش بود ، می گفتند از تبعید ی های دوره ی رضا خان است و با میرزا کوچک خان جنگلی ارتباط داشته است.
این پیر کوهستان تاریخ تولد دقیقی نداشته و همان طور که روایت می کنند در سال ۱۲۷۰ در ولایت خودش عاشق دختری می شود و با او ازدواج می کند و زادگاهش را ترک می کند و می آید مدتی در راه سازی اطراف تهران مشغول به کارمی شود ، اما باز دلش هوای کوهستان می کند و دوست دارد که سقف بالای سرش آسمان پر ستاره باشد.
اوآخر های عمرش که تنها مانده بود در ونداربُن زمستان ها ی سختی را سپری کرد ولی هرگز کلبه اش را ترک نکرد.
او در میان برف، کولاک و سرما ی جان فرسا در یکی از شب های بسیار سرد زمستان ۱۳۶۷در سن ۱۳۰سالگی برای همیشه به دیار ابدی کوچ کرد.