پرواز …
نسل بعد از ما شاید پی ببرد .
و شاید درین پیدرپی بیپایان ، آرزوهای نرسیدۂ ما را محقق کند .
نه آنکه خود نتوانستیم ، نه ….
خواستیم ، رفتیم ، دویدیم ، حتی شاید رسیدیم ، اما آن آرزوی دیرینه اجدادمان را با همه دویدن ها در دستانمان لمس نکردیم .!
ما در قامت خانه بدوشانی سرگردان و رؤیا پرداز ، همه پاکوبهای این سردرگمی مفرط را پیمودیم ، به هزار قله ناکجاآباد سرک کشیده ایم ، تا شاید پرنده ای آزاد لقب بگیریم .
که در ظاهر بودیم ، اما دلهایمان برای لحظهای حسرت پرواز را از یاد نبرد ! و ما با بالهائی بسته ، در رؤیای پرواز ، چون خنیاگران سکوت ، در آغوش کولههایمان ، سفسطه کردیم .
شاید به ما نگفتند ، آزادی در اندیشه های ماست ، نه بر قلههای دور نرسیده …!
شاید به ما نگفتند ، بالهای شما را با ساده اندیشی گره بند کرده اند …!!
و ما هر روز و هر شبِ این سالها ، در آرزوی پرواز و لمس آزادی ، بالهای بسته مان را به امید پریدن ، در کوله هایمان چیده ایم !
شاید به ما نگفتند ، بالهای گره بند ، پروازی نمی شوند .
نسل بعد از ما شاید پی ببرد ، اینجا پرواز کمی سخت و جانفرسا بود ، و ما در این پی در پی بی پایان ، بر قله های دور …. بی پریدن ، در آرزوی آزادی فریاد سکوت سر دادیم .
راستی ما پریدن را بلد بودیم !!؟
شاید نسل بعد از ما ….
امیرملیحی