در گریز از ناهمگونان فرتوت شهر
پروریدگان در آهن و خواب
به کوله ام پناه می برم
در آغوشی تنگ
در تفسیر کوچه پاکوب های قاف
به خلوتی دلخواسته
نه خسته جان ، نه آشفته حال
که معصومانه …
دور از ناهمگونان فرتوت ، یا تازه زاد
کالبدی پاکم ، در خلوتی خود خواسته
بی هراس از ابر که ماه را بکام بـُرد
در اوج تنهائی ، به شادمانی خواهم گریست …
هر چند در پاکوبه ها
صدای گامهایم را گون های انتظار نشنوند
بی هراس از ابر
خواهم رفت …