کوله ام گم شده است
در خم یک پاکوب …
یا که در همهمۂ سبز درخت ؟
به گمانم شب بود ، یا که در ابرِ پگاه
در فراسوی امیدی
چه به ره زد با شوق
و صد افسوس ، در آنجا گم شد …!
بگذارید دو نشانی بدهم
از خودم میپرسم ؛ دو نشانی کم نیست !؟
آن همه برگ شقایق … صد هزاران بوسه …
گوشۂ گونۂ او ، غنچۂ مستی باااااد …
خاطراتی در او ، گریه هائی پنهان
و هزاران عکسی ، که به قابی ننشست
اندرونش قلبی
که به اسطورۂ لبخند خدا نزدیک است
این همه ره به نشانی بس نیست !!؟
باشدم ، میگویم …
بر تن کولۂ من ، دفتری از شعر است
لای هر برگۂ آن
شعری از یک آغوش
که به هر قله رسیدم بگریخت …!
و هر از چند گاهی
خنده ای مستانه
یا که اشکی ز سر شوق به مژگان آویخت
و سفارش بکنم
هر که یابید همان کولۂ من
درِ آن بگشاید ، سفره را باز کند
لقمه ها شعر درونش چیدم
چای هم دم بکند
هر که از پیش نگاهش بگذشت
خنده ای از سر مهر …. چای تعارف بکند
در هراسم که نشانی بدهم یک رازی
که درون کوله
پس پستوی شکوه ، سخت پنهان کردم
که اگر فاش کنم
کوله را خواهی برد …
بگذارید که این راز به دفتر باشد
کوله ام گم شده است
مژدگانی هم هست
«چشم خیس باران ، در کنارش بوسه…»
کوله ام گم شده است
بام نیوز: بگذارید دو نشانی بدهم
از خودم میپرسم ؛ دو نشانی کم نیست !؟
لینک کوتاه : https://www.bamnews.ir/?p=42171
- نویسنده : امیر ملیحی
- ارسال توسط : تحریریه بام
- منبع : کوه و واژه