دوستانم به من ایراد میگیرند که به ورزش کوهنوردی و کوهستان نگاهی عارفانه دارم ، که البته کتمان نمیکنم . چرا که عرفان بخش بزرگی از دوران زندگیم بوده ، و دوره های بسیاری را در وادی عرفان و سلوک گذرانده ام که بماند . و همچنان مورد نقد دوستان قرار میگیرم که کوهنوردی ورزشی تکنیکی و فنی ست ، و نیازی به سلوک و عرفان نگری ندارد .
البته از نگاه من این دو مقوله هیچ زمانی یکدیگر را نفی نکرده اند و وجود عرفان در ورزش کوهنوردی به این سالهای نزدیک برنمیگردد . چرا که مراقبه و سلوک در اقلیم کوهستان به وضوح دیده میشود و نیازی به گفتن دوباره نیست .
و اما سخن امشب …
دماوند جای عجیبی ست ، نه آنکه بخواهم قداست بی مورد به آن بدهم و از بقیه کوههای جهان جدایش کنم ، کوه ، کوه است چه تفاوت دارد ؟…. چه سبلان باشد ، چه الوند ، چه اورست ، و یا کوهی بی نام در امتداد رشته کوههای ناشناخته تمام این کهکشان .
اما بخواهیم یا نخواهیم دماوند جای عجیبی ست . حسی شبیه مالکیت خاص ، حسی شبیه عشقی اختصاصی به آدم میدهد .
همواره داشتن بهترین ها و برجسته ترین دارائی ها به آدم قدرت میدهد ، و درون ما نیروئی جان میگیرد که از داشتن آن به خود میبالیم . مانند یک دوست خوب یا ثروت ، دانش یا خرد ، مال و منال و….
دماوند هم جزئی از دارائی ماست ، زمین ماست ، بلندی ماست ، کوه ماست ، و بی آنکه بخواهم قدیس اش کنم ، خانۂ ماست و بی تملق ، مادر ایران است .
اما از چه بی پروا به آن میتازیم ؟ پرسشی ست که هرباره بی پاسخ میماند ، و به گمان این رویه ادامه دار است ، تا زمانی که نمیدانم !
بی پروا که میگویم بخاطر نامرادی هائی ست که بر دل و جانش جا گذارده ایم . چه دانسته و چه از سر ندانستن .! و او اما مظلومانه بر تارک ایران همچنان ایستاده . با زخمهائی که بر جان دارد ، و آتشی ست به زیر خاکستر ، اما جز سکوت چیزی ازو نمیبینیم ، درست مثل مادر ، که از شیرۂ جان میگذرد و دم بر نمی آورد .
آنجا که فرزندان بی وقفه ازو مهر میطلبند ، و او با عشق به آنها میدهد .
دماوند جای عجیبی ست ، آنجائیکه آرام میگیریم ، همچون آغوش مادر ، حالا نمیدانم دماوند قداست دارد یا نه ؟ شما بگوئید .