به هیچ کوهی نخواهم رفت
بی آنکه کوله ام را با نگاه شبنم های صبحگاهی پرچین آن سوی خاطراتم ، تعمیدی نکرده باشم .
به پاکوب نظر کرده ای که خدای چشمان تو ،گام به گام در وضوئی با عطر گون از آن گذر کرده بود …
به هیچ کوهی نخواهم رفت
جز همان قله ای که قرار اول مان را بیاد خواهد داشت
همانجا که شانه به شانه باد ، التماس ابر را بی پاسخ نگذاشتیم
همانجا که چشمانمان بارید
و گونه هایمان باد را میزبان نوازش بود
بگذار تمام صعود ما ، همان یک بوسۂ نرسیده باشد
بگذار آن خاطرۂ شیرین را هیچ قله ای تجربه نکند .
ما فقط یک بار عاشق شدیم .
حال که نیستی
به هیچ کوهی نخواهم رفت …