نگرانم نباش ای کوه
اره نمی دانم چه مرگمه
انگار دارم دل میکنم
دل کندن را از فرود صعود ها یاد گرفتم
که هر چقدر بالا روم باید بر گردم پایین…
حالا بزار بگویند
دیوانه ی بیش نیست
و
از نبودت ،سنگ ریزهای مسیرها درون کفش هایم پر شده است
و خیال کن
من با خاطراتت دارم زندگی میکنم
کمی بی حوصله تر شدم ،دلتنگی ها گاه وبیگاهم را به بر بلندا می کشانند
و شبیه خواب های پریشان آخر شب
قلبم را به بیگانگی حضورت،عادت می دهند !
نگرانم نباش…
ولی چطور این روزهای سرد، بدون تو بگذرد
گرچه حرام باشد لبخندم بی یاد تو !
حرف جدیدی بعد تو نخواهم داشت
شعر تازه ای نخواهم نوشت
حوالی هیچ کوهپایه ی پیدایم نخواهد شد
برای دل بریدن
تاوان می دهم
زجر میکشم
اشک میریزم
بزار بگویند فلانی کور خرابات شد !
نگرانم نباش!
از تو هیچ حرفی به میان نمی آورم…
بهت قول می دهم بعد تو
کور کر لال شوم
ولی
زنده بمانم…
✍:رقیه سمیعی