انگار عصبی مینمود ، از اون دست آدمای که اگه مواظب حرف زدنت نباشی و بد حرف بزنی سریع عصبانی میشوند واز کوره بدر میروند و آنوقت است که کار بالا میگیرد ….
برای رفتن به قله درونه باید از کنار باغات و مزارع کشاورزی مردم منطقه (روستای کوشکی ) عبور کرد ومعمولا صبحانه را در کنار برکه و چشمه زیبای آخر مسیر صرف نمود .…
ما هم همین قصد را داشتیم که پیرمرد با داسی در دست راه را بر ما بست و شروع کرد به شکوه و شکایت و گله از کوهنوردانی که به مزارع و باغش آسیب رسانده اند …..
ما هم با صبر و حوصله و با اهمیت به مطالب مطرح شده اش گوش میدادیم …
بارها تاکید کردیم که آنهای که از این کارها میکنند اصلا کوهنورد نیستند و کوهنوردان واقعی حتی یک برگ را از یک درخت نمیکنند تا چه برسد به اینکه بخواهد میوه یا باغ را قلع و قمع کند …..
خلاصه :
از ما که آنها کوهنورد نیستند و از پیر مرد داس بدست که نه کوهنورد بودند …
پیرمرد که دیگه آرام شده بود و لحنی عصبی نداشت از ما خواست که اینموضوع را به همه بگویم …
ما هم گفتیم ،چشم حاجی حتما …
دیگه میخواستیم خداحافظی کنیم ،
پیرمرد در حالی که سعی میکرد حرفاشو خانمها و بچه های همرا ما نشنوند گفت :
خدا شاهده رفتم دیدم استکانهای مشروب خوردن را جا گذاشتن سر زمین کشاورزی ……
پیرمرد گفت :
بخدا قسم برکت از زمینها و کشاورزی ما میره ….
ما باز هم گفتیم نه حاجی مطمئن باش آنها کوهنورد نیستند ….
خداحافظی کردیم ،داشتیم دور میشدیم که داد زد : یادتون نره حتما بهشون بگید
چشم ،چشم حاجی حتما ….