در کوهستان سفره ای نیست که بی مهمان گسترده شود ، لقمه ای نیست که بدون تعارف به همنوردی ، در دهان جای بگیرد . اینها همه ارمغان دوستی و رفاقت در کوهستان است ، و هم نمک شدن با یاران.
اما گاهی که نمک تعارف میکنی ، میخورند …. و نمکدان میشکنند !!
ممکن است نمکدان از دستشان بیفتد و ناغافل بشکند ، گرچه دلگیر میشود “صاحب نمک” ، لیکن از سر معرفت در میگذرد ….
اما گاهی نمکدان را به قصد میشکنند !! آنجاست که صاحب نمک از خود میپرسد ، سفره را جمع کنم ؟ یا لقمه ای دیگر را نمکین کنم و در دهان مکدان_شکن بگذارم ؟ که سزاوار نیست .
صاحب نمک از خود میپرسد ؛ نکند نمکدانم ایراد دارد ، یا شوری این نمک به اندازۂ کفایت نیست ؟ ناباورانه کوله اش را زیر و رو میکند ، اما جز همدردی و رفاقت ، همراهی و همسفرگی ، صداقت و پاکی و….. هزاران خصلت دیگر ، چیزی خوش آب و رنگتر نمی یابد ، تا لقمۂ همسفرش را نمکین کند .
یکی از آن سو میپرسد ؛ چرا بر سر کوله غمگینی !؟
صاحب نمک میگوید ؛ نمک خوردند و نمکدان را شکستند !!
و در پاسخ به کنایه میشنود ؛ این حکایت ست بی پایان .
“صاحب نمک”در خود مرور میکند ؛ چه قله ها که نرفتیم ! چه دره ها که نپیمودیم ! چه زخمها که نخوردیم ! چه کوله ها که نکشیدیم ! چه راهها که نرفتیم ! چه سفره ها که نچیدیم ! چه لقمه ها که نگرفتیم . نکند کوله ام ، یا دستم نمک نداشت .!؟
مگر یک کوله چقدر گنجایش دارد !؟
چه سود ازین همه خشک و تر کردن همنوردان ؟
اینها همه به کنار ، عمر رفته را چه کنم ؟