می بَـفَد صد دره چون شهوار دوست
رشتهای منظومه وار و سربلند
صخره هایش یکسره اقمار دوست
گـُردِه چون ابروی دلبر بر زمین
سایبان و مهربان در کار دوست
چشمهایش چشمه هایی پر ز آب
زان خنک گردد تـَنِ تبدار دوست
پهنه می جویی بیا بر دامنه
دامنش پر گشته از گلزار دوست
لب چه گویم یک به یک پاکوبه اش
می کند هر دم به من اقرار دوست
هان برقصا بر فرازش صوفیا
در برائت از همه اغیار دوست
کوه و درّه صد نشانی میدهد
از چه میچرخی پی انکار دوست
رخ به این زیبایی و افسونگری
نیک و شایسته نـَبــُد پیکار دوست
پای کش از معبر خودکامگان
تا ز صافی ات شوی همیار دوست
رقص در امساک کن جانا امیر
نقد کن عیدانه در افطار دوست
امیرملیحی