شنیده ام که قله ها شب ها بیدار می مانند
زیرا ز تنگه های سحر میهمان میرسد
اما دیری است هیچ رهگذری در پیچک صخرهها نمیتابد !
تا زشمع چشمانش رقص گونههای گون در دامن کوه ، جشن صعودم را در قامت باد بسُرایند
و نه جنبشی ست بر شاخک پروانه از نسیم کوله ها ، تا پرواز گل ها را تجلی باشند .
حتی لبخند کرم شب تاب رنگین نیست!!
از زوزه های باد ، سگان گرخیده اند
و خسی نیست تا به رقصی غلتان ، انتظار مرا به جهانیان آن سوی قله یاد آور باشد
من چون خروس سحرگاهان ، آواز خویش را بر سفره صخره ها می چینم
و از برای کسی که سالهاست مرا به خویش می خواند ، لاجرم دوره می گردم ، و گام هایم همه در شب بود !!
گمانی می گوید ؛ دست از گمان بردار ،او بر قلهای که انتظار می کشی نخواهد آمد .
باید سیگاری بگیرانم … باید برگردم
بیهوده نیست گاهی قله ها را سرد و عبوس می بینم
چون دگر رقصی نیست از گل واژه های آمدنت
جز دوده های آبی سیگار !
آهای نیامده دور …
دیریست ز شمع چشمانت ، لبخند کرم شب تاب رنگین نیست
و من بر جلوخان قلۂ ، انتظار تو را تا ابد خواهم کشید .