چقدر پنجاه، شصت سال کم است برای کوهنوردی کردن!
برای بودن و در کنار تمام کوهنوردان و سرکشیدن چائی و گوش سپردن به شعرها وترانه های عاشقان طبیعت!!
چقدر حیف است که من میمیرم و صعود به اورست را تجربه نمیکنم!!
و چقدر حیف است که تمامی مناظر بی بدیل کوهستانهای مملکتم را لمس نخواهم کرد!
میمیرم و حداقل یکبار مسیری جدید در دیواره شمالی علم کوه را گشایش نخواهم کرد!
دلم می خواست چند صعود باور نکردنی، نه در هیمالیا بلکه در ایران داشته باشم!
و دلم می خواست یک بار هم که شده از دیواره ای با درجه سختی “پنج و پانزده سی” را صعود میکردم !!!
دلم میخواهد رقص بزها، کل ها، کبک ها، گرگ ها، خرگوشها، روباه ها، خرسها و … در دل کوهساران وطنم به تماشا بنشینم!!
دلم میخواستهای من زیادند،
بلندند،
طولانی اند!
اما مهمترین، دلم می خواست من این است که:
انسان باشم،
انسان بمانم و
انسان بمیرم.
چقدر وقت کم است
تا وقت دارم باید مهر بورزم،
وقت کم است باید خوب باشم!
مهربان باشم!!
و دوست بدارم همه زیبایی ها در کوهستان را!!
میگویند:
انسان های خوب به بهشت می روند،
اما من میگویم،
انسان خوب هر کجا که باشد آنجا بهشت است.
تو مهربان باش،
بگذار بگویند:
ساده است،
فراموشکار است،
زود می بخشد.
سالهاست، که کسی در این سرزمین، ساده نیست……
اما تو تغییر نکن،
تو خودت باش و نشان بده :
آدمیت هنوز نفس می کشد.