آنکه به کوه آمده در پی بسیار نیست
خود که همو خواسته سفسطه در کار نیست
عزم به رفتن درو شوق رسیدن همو
باید از این راه رفت نی که به بیعار زیست
صخره بوَد یک قمَر ره بکشد تا فلک
همچو رخ بیستون خالق اقمار کیست
صد تو بخوان در سَرَت یک تو بگو بر زبان
یک که همو ایزد و بر تو به تکرارِ بیست
همچون یکی مور شو صد که بیفتی ز رَه
خود تو به ره آمدی زآنکه به اجبار نیست
جبر تو در رفتنست همچو که منصوریان
از چه هراسی ز مرگ لایق این دار کیست
کوه چو صـَد غار شد در کف پیغمبران
کهف و حَرا جان من مأمن اغیار نیست
رهرو مست آمدی باده عرفان بنوش
هر که درین راه رفت رهرو هوشیار نیست
کوله مکش بر خطا مَحرَم عین العطاء
زآنکه بجز عاشقان محرم اسرار کیست
پا به عمل نـِه امیر ورنه بِخـُسب و بمیر
چون به کلام تهی نالۂ زنهار نیست